۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

تهران؛ فردا با «صبح آزادی»



سومین شماره‌ی «صبح آزادی» امروز، شنبه، 1/08/1389 در سراسر کشور به جز استان تهران توزیع شده است. به سبب یک ناهماهنگی، اشکالی در توزیع "تهران" به‌وجود آمد و متاسفانه نتوانستیم براساس پیمان پیشین خود با مخاطبان، امروز پیش‌خوان مطبوعات را زینت بخشیم.
جلد سویم شماره

مخاطبان ارجمند "صبح آزادی" در تهران، فردا می‌توانند، مجله‌ را دکه‌های مطبوعاتی پایتخت خریداری کنند. باز هم از این تاخیر که ما در آن سهمی نداشتیم، پوزش می‌خواهیم.

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

راه‌های تازه‌ی دیدن

گفت‌و‌گو از مایا جاگی، مجله‌ی گاردین، شنبه، 22 نوامبر 2008
برگردان از خسرو نخعی


***
آن‌چه می‌خوانید، گزارش و گپ‌وگفتی دوستانه است با ژوزه ساراماگو، درست در زمانی که تازه از بستر بیماری برخاسته و فیلم کوری را به تماشا نشسته بود. خبرنگار گاردین، یک سال و نیم پیش‌تر روزگاری را در کنار نویسنده‌ی چیره‌دست پرتقالی گذارند و در نهایت این بیوگرافی‌نامه از زندگی و کار و اندیشه‌ی ساراماگو را نوشت. در میان ده‌ها متنی که پس از مرگ نویسنده از زندگی وی منتشر شده، این متن هم‌چنان درخشان می‌نماید. آیین نگارشی این متن نیز با توجه به گونه‌ی ادبی متفاوت آن دست‌نخورده و بدون ویراست باقی ماند.
***
لحظه‌ی افشاگری‌ست وقتی ژوزه ساراماگو،  برنده‌ی پرتغالی رنج کشیده‌ی نوبل، لم داده و بلند بلند می‌خندد. این لحظه وقتی اتفاق افتاد که درباره‌ي مرگ خودش صحبت می‌کرد. در وضعیتی نحیف اما استوار، فرورفته در صندلی کوچک دسته‌دار. در خانه‌ای به‌جا مانده از جنگ در لیسبون. زمستان پیش به سرعت به بیمارستان آورده شد با یک بیماری تنفسی. به یاد می‌آورد: "اونا به پذیرش من بی‌علاقه بودند چون وضعیتم وخیم بود." می‌خندد، می‌گوید: "اونا نمی‌خواستن بیمارستانی باشن که ژوزه ساراماگو توش می‌میره"
سرگرمی او ریشه‌ از صحنه‌های بدسگال ناکامی در آرزوها می‌گیرد، به اندازه‌ای که سرخوشی او به تاخیر بی‌افتد. "معجزه‌ای توش نمی‌بینم." او روشن می‌کند که ملحد است. "اما شانس بهبودی من خیلی کم بوده" طعنه‌آمیز به شهرت دیرهنگام‌ش اشاره می‌کند. نخستین شغلی که گرفت، مکانیکی ماشین بود و پیش از آن‌که در پنجاه ساله‌گی خود را وقف رمان کند، فلزکاری می‌کرد. شصت‌ساله بود که چهارمین رمان‌ش «یادگار صومعه» (1982) منتشر شد. یک افسانه‌ی عجیب و غریب که در دادگاه‌های قرن هجدهم میلادی در لیسبون می گذشت. رمان عشق بین سربازی معلول و دخترجوان روشن‌بینی را تعریف می کند و داستان روحانی از دین برگشته‌ای که رویای پرواز در سر دارد. پس از آن "جیووانی پونتیرو"، ساراماگو را به جهان انگلیسی زبان آورد و رمان را در سال 1990 در قالب اپرا اجرا کرد. موفقیت به سرعت سراغ پانزده رمان، داستان‌های کوتاه، شعرها، نمایش‌نامه‌ها، خاطرات و سفرنامه‌اش به پرتقال آمد. در سال 1998 بنیاد نوبل از او قدردانی کرد و جایزه‌ی نوبل ادبیات را به وی اهدا کرد.
پس از سپری کردن ماه‌ها در بیمارستان، ساراماگو در فوریه به خانه برگشت. هفته‌ی پیش هشتاد و شش ساله شد اما بیماری دوباره به سراغش آمد چه کنایه‌آمیز است که فیلم «کوری» اقتباس کارگردان برزیلی فرناندو میره‌لس اکران‌ش در همین هفته در سینماهای انگلستان آغاز کرد. ساراماگو البته با وجود بیماری در پیش نمایش فیلم در لیسبون حاضر شد، آن‌جا که فیل صورتی بر جلد کتاب‌ تازه‌اش بود؛ «سفر فیل»، ویترین کتاب‌فروشی‌ها را پرکرده بود. او داشت به برزیل پرواز می‌کرد. آن‌جا قرار بود نمایشگاهی از کار و زنده‌گی ساراماگو برپا شود و خیل هواداران منتظرش بودند.
بنیاد تازه برپاشده‌ی ژوزه ساراماگو در حال چیدن مقدمات تازه‌ایست. به بیان یک مترجم، هدف " آوردن پویایی به فرهنگ زنده‌گی در پرتغال است" رییس بنیاد، پیلار دل ریو،  همسر ساراماگو است، یک روزنامه‌نگار که اکنون مترجم اسپانیایی او نیز هست.
در پانزده‌سال گذشته، آن‌دو بیش‌تر در خانه‌ای در لنزاروته زنده‌گی می‌کردند. آن‌ها پس از آن که دولت پرتغال تحت فشار واتیکان، نامزدی رمان گاسپل (1991) که به زنده‌گی عیسا مسیح می‌پرداخت را برای جایزه‌ی ادبی EU منع کرد، به آن شهر مهاجرت کردند.
کتاب‌های اخیر او کم‌تر ریشه در زنده‌گی و تاریخ پرتغال دارد  یا درباره‌ی خیابان‌ها و توفان‌های لیسبون است. عناصر روشن‌فکری در کتاب ها هویدا هستند. "کارهام ممکن شدن ناممکن است. من از خواننده خواستم این قرارداد رو بپذیره؛ حتا وقتی که ایده‌ها بی‌معنی هستن. مساله‌ي‌ مهم اینه که تصور کنی ایده در حال گسترش و بزرگ شدنه. ایده مبدا داستان هست، اما گسترش یافتن‌ش همیشه منطقی و عقلانیه."
ساراماگو در سال 1922 در یک خانواده ی روستایی در آزینهاگا دهکده‌ای در ریباتجو در شمال غربی لیسبون به دنیا آمد. وقتی دو ساله بود، آن‌ها به پایتخت رفتند، آن‌جا پدرش که توپچی جنگ جهانی اول بود، توانست پلیس چهارراه شود و مادرش هم مستخدم خانه‌ها شد.  پس از کودتای سال 1926 و براندازی حکومت، آنتونیو سالازار با ارتش فاشیست و پلیس مخفی خود قدرت را به دست گرفت. خاطرات کوچک از ساراماگو که در انگلستان به چاپ رسید، زنده‌گی سخت او و خانواده‌اش در لیسبون را شرح می‌داد و اشاره‌های کم رنگی  نیز به تسلیم اجباری خانواده به شعار فاشیست‌ها می‌کرد: "خدا، وطن، خانواده."
در برابر این‌ها خانواده‌ی مادریش بودند، جرونیمو و ژوزفا پدربزرگ و مادربزرگ‌ش که او تعطیلات تابستانی مدرسه را پیش آن ها می گذراند: "آن‌ها کشاورزان فقیری بودند که قادر به خواندن و نوشتن نبودند. اما آدم‌های نیکو سرشت و پاکی بودند که تاثیر فوق‌العاده‌ای بر زنده گی من گذاشتند. بهترین خاطرات من، نه در لیسبون که در آن دهکده‌ی کوچک بود که در آن به دنیا آمدم." پدربزرگش یک "خوک‌چران و داستان‌گو" بود. کسی که می‌توانست "جهان را به حرکت در بیاورد" با افسانه‌ها و خیال‌پردازی‌ها. او در سال 1948 مرد و هرگز ندید که پنجاه سال بعد، ساراماگو در متن سخنرانی نوبل خود، چه قدردانی مفصلی از او می‌کند.
مدت کوتاهی پس از آن که خانواده به لیسبون مهاجرت کردند. فرانسیسکو، برادر بزرگ‌تر ساراماگو در چهار ساله‌گی از دنیا رفت. ساراماگو تقریبن هفتاد سال بعد تلاش کرد تا محل دفن برادرش را پیدا کند. در حالی که اطلاعات جمع آوری شده‌اش در این زمینه تنها توانستند به رمان او:  «همه‌ی نام‌ها» کمک کنند. پس از آن که خانواده‌اش از عهده‌ی نگهداری او در مدرسه‌ی ابتدایی برنیامدند، او به مدرسه‌ی فنی رفت تا کارآموزی مکانیکی کند. تا آن زمان او کتاب «به تصادف» را در کتابخانه‌های عمومی می‌خواند و تا نیمه‌ی سال 1950 در یک شرکت انتشاراتی کار می‌کرد. او پیش از آن که روزنامه‌نگار شود، کتاب های تولستوی، آدلار و هگل را ترجمه کرد. در سال 1969 به عضویت حزب کمونیست‌های زیرزمینی پرتغال درآمد. کمونیست‌هایی که در آن زمان مخالف اصلی حکومت دیکتاتور وقت پرتغال بودند. او ریسک زندان و تهاجم را چشید اما پس از انقلاب سال 1974 که سانسور سالازار از بین رفت، مارسلو، کااتانو و ساراماگو در روزنامه‌ی انقلابی پرتغال مشغول به کار شدند. "لحظه ی بسیار شوق‌برانگیزی بود وقتی که حزب کمونیست سرانجام به طور قانونی شناخته شد. یک بی‌قراری جمعی وجود داشت." ساراماگو پس از این که گفت؛ "باید روزنامه‌ها را از وجود غیرکمونیستی‌ها پاک کنیم"، به عنوان یک استالینیستی شهرت یافت. به گفته‌ی کرول رایس رییس دانشگاه پرتغال و نویسنده‌ی کتاب «گفت‌وگو با ساراماگو» (1998): "در آن زمان او دشمنان زیادی را برای خودش به وجود آورد" اما پس از بی‌نتیجه ماندن کودتای رادیکال چپ در سال 1975، ساراماگو خودش نیز ناامید شد: "پرتغال به روزهای عادی و طبیعی بازگشت."  اصلاحات ارضی و اشتراکات دولت نیز متوقف شد.
ساراماگو در سال 1944 با ایلدا ریس، تایپیستی که مجسمه‌ساز شد، ازدواج کرد و در سال 1970 از او جدا شد. نخستین رمانش «سرزمین گناه»  را در 1947 همان سالی که اولین فرزندش ویولانت به دنیا آمد، منتشر کرد. پس از وقفه‌ای طولانی او شروع به انتشار شعرها و نمایشنامه‌هایش در دهه‌ی شصت کرد. اما در سال 1976 که بی‌کاری سراغش آمد به روستای آلنتجو رفت و دوباره به دنیای رمان بازگشت. کرول رایس می‌گوید: "بسیار خودزیستنامه‌ای بود. ساراماگو فکر می کرد انقلاب شکست خورده. او هنوز وقتی به آن شکست فکر می‌کند، آتش می‌گیرد و برای نجات خودش می‌نویسد. این تنها انتخابی‌ست که دارد. تنها کاری که می‌تواند"
و البته پس از این همه سال هم‌چنان عضو حزب کمونیست! ساراماگو توضیح می‌دهد: "یک کمونیست هورمونی، به خاطر اون هورومنه که هر روز گیاه درون من رشد می‌کنه. نمی‌خوام اشتباهاتی را که رژیم کمونیسم مرتکب شده، توجیه کنم. کلیسا هم در دوره‌ای اشتباهات زیادی کرد: مردم رو به میخ‌های چوبی چسباند و آتش زد. اما من حق دارم که عقایدم رو داشته باشم. چیز به‌تری هم پیدا نکرده‌ام." در عین حال او در سال 2003 نوشت که پس از سال‌ها روابط نزدیک با فیدل کاسترو رهبر کوبا:" اعتماد به نفسم را از دست داده‌‌ام، امیدهایم معیوب شده‌اند و آرزوهایم فریب خورده‌اند"  به گفته‌ی رایس: "ساراماگو با کمونیسم به شکل معنوی، فلسفی و اخلاقی زنده‌گی می‌کند. او هرگز موعظه‌ی کمونیسم را در رما‌ن‌هایش نکرده".
رمان تازه‌ی او سفر فیل، که منتقد میرلس آن را "کمدی درخشانی درباره‌ی حماقت بشری" خوانده، شرح سفرهای سولومون، فیل هندی را می‌دهد که شاه جان سوم به آرکدوک ماکسیمیلیان  اتریشی  هدیه داده است. "نود و نه درصد داستان خلق خالص است. من مجذوب استعاره‌ی سفر فیل شده بودم. همه می‌دونیم که یه روزی می میریم، ولی نمی‌دونیم که چه طوری پیش می‌آد؟." چهل صفحه از کتاب را نوشته بود که راهی بیمارستان شد و به محض مرخص شدن مشتاقانه به نوشتن ادامه داد. "چیزی که پیدا کرده بودم غریب و شگفت‌آور بود؛ کتاب پر شد از شوخی ومزاح. هیچ کسی نمی‌تونه حدس بزنه که موقع نوشتن کتاب چه حسی داشتم. مطمئنم مردم روحسابی می‌خندونه."

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

آفرینش بی‎حد و مرز


گفتاری دربارهی دیدگاههای کهنپرستانه و نوگرایانه در موسیقی ایران
آرش احمدینسب
غباری که بر تاریخ گذشتهی موسیقی ایران نشسته محصول تخریبی است که در جای جای ادوار گوناگون  این سرزمین نشانهای از آن را میتوان یافت، تاریخی مملو از نقاط تاریک نگاه امروز ما را به دیروز گاه به افسانه بدل میکند، گاه به خلایی بیخاطره و مسکوت. اندک تجربههای ملموس یا شنیداری قابل بررسی با دگرگونیهای یکصد سال اخیر شکل گرفته و هر چه از این زمان دورتر میشویم کمبود شواهد مکتوب موسیقایی جستوجو را دشوار و پرابهام میسازد. دگرگونی موسیقی مقامی به دستگاهی مقارن با استقرار خاندان فراهانی در پایتخت، هر چند از چگونگی این تبدیل اطلاعات چندانی در دست نیست، نقطهی آغاز و فصل جدیدی از سرگذشت موسیقی ایرانی است که تا حدودی مسیر مدونتری را ترسیم میکند. حال، جایگاه امروزی دستاوردی با چنین عمر کوتاهی چیست؟ رپرتواری نه آنچنان متنوع و با آثاری نسبتا مشابه، تنها میراث گذشتهی ماست. شاید به چالش کشیدن یگانه دار و ندار موسیقیمان که به زحمت از گزند حذف و نابودی در امان مانده بیرحمانه به نظر برسد اما تنها در حیطهی نقد خاستگاه کنونی آن تعیین میشود. شکی نیست فرهنگ موسیقایی هر تمدنی در ارتباط با ویژگیهای اجتماعی، فرهنگی، تاریخی و سیاسی است. برآیند این ویژگیها با توجه به مقیاس انسانی نتیجهای محسوس دارد که همان جبر و اضطرار یا اختیار و آزادیست. در وهلهی نخست این دو را بایست کنار هم نهاد تا ببینیم تحت چه شرایطی فصول این کتاب ورق خوردند؟ هر چند هدف نگارنده بررسی علل و عواملی تاریخی که هنوز آثار پسلرزههایش بر بدنهی موسیقی امروزیمان هم آشکار است، نیست. این مقال، تنها فراخوانی به تاملی اندک در این نکته است که ما میراثدار بخشی از فرهنگی هستیم که در زمان حیاتش بال و پر پرواز از او گرفته شد.
آیا در تاویل امروزی ما از گذشته این محدودیتها در نظر گرفته شده است؟ آیا یافتیم زبان تمثیل و استعارهی این موسیقی حاکی از چه شهودی است؟ مگر انتزاع ظریف و زیرکانهاش از این بابت نیست که باید هزار بار احساساتش را فرو میخورد تا با هیاتی دیگر اجازهی حضور یابد ؟ میل حرکت را باید در خود میکشت تا در کسوت رخوت به زندگی ادامه دهد. خود قضاوت کنید آن چیزی که در دست ماست میراثی تحمیلی است یا بر آمده از سرشتی شفاف و آزاد؟ باری موسیقی هنری مخفیانه بوده، از محفلی به محفل دیگر با پوششی که پنهانش کند. لحظاتی باید عیان میشد اما در نقش خود بلکه در نقشی با نیتی دیگر تا وجودش موجه باشد. بیان شکوهآلود و غمبارش آیینهایست که انعکاس درد و زخم رفته بر اوست، با چنین اوصافی پیکرهی موسیقی رفته رفته تحلیل یافت تا جاییکه از نغمههای بسیار تنها نامی ماند و بس، هر چند زبان هنر در هیچ تنگنایی خاموش نمیماند.
به مرور این پیشینه زیر بنای موسیقی مشهور به شهری شد و به شکلی در حافظهی جمعی حک شد. مروری اجمالی به آثار نیم قرن اخیر جهش محسوسی را چه در عرصهی نوازندگی و چه آهنگسازی نشان میدهد. گذار از سنت به مدرنیته و تقابل ذهنیتهای بهذات متفاوت، خواسته یا ناخواسته نقشی موثر در بروز آثار متفاوت داشته است. در این دوره گاهی آثار ارکسترالی ساخته شدند که هدفش ارضای سلیقه شهری با مناسبات سطحی و رقیقتر است و گاهی آثاری با مضامین اجتماعیتر و همگام با جنبشهای مردمی و نکتهی قابل توجه ماندگاری بیشتر این قطعهها در اذهان امروز ماست. متاسفانه در زمان حال این پیوند ارگانیک و دو سویه بین هنرمند و مخاطبش سست شده است. بخشی از جامعهی موسیقی جمود و انقباض تحمیل شده را صفت برجستهی این هنر میداند. دیدگاههای تعصبآلود و خشکاندیشانه به عدهای از موسیقیدانان ما نیز رسوخ کرده است. بعضی از اساتید گویی فراموش کردهاند که موسیقی ایرانی مقولهایست هنری نه صناعتی که درصدد حفظ آذین ظاهری خود باشد. برداشت فردی و متفاوت از مقولهای واحد کاملا طبیعیست اما مشکل اینجاست که دیدگاههای شخصی تحت عنوان «فرهنگ موسیقایی» تعمیم مییابند. چنین نگرشی فقط کدها و نشانههای خاصی را صحیح میداند و شما را ملزم به اجرای آن میکند . جز این صورت از مهر تایید خبری نیست و مردود میشوید. هر جا سخن از عادتهای مالوف شنیداریست باز تاکید بر فرهنگ موسیقایی خود ساخته یا نواختهی قدماست. به دنیایی که از گذشته ساختهاند آنچنان ابعاد فراواقعی میبخشند که شما به شنیدههای خود از قدما شک میکنید.
مگر تار آقا حسینقلی و درویشخان، سهتار صبا و هرمزی و فروتن یا کمانچهی باقرخان به خودی خود گویای ذهنیتها و تواناییهای اجرایی آنها نیست ؟
در سالهای اخیر جز آثار اندکی با انبوهی از قالبهای تکراری و تجربهی راههایی که بارها طی شدهاند، مواجهیم. پس این تصور که موسیقی ایرانی فاقد پتانسیلهای لازم برای آفرینش در ابعاد گوناگون است، بعید به نظر نمیرسد اما به جرات میتوان گفت عناصر تماتیک آن مستعد بهترین پردازشهای خلاقانه است. استفاده از الگوهای ذهنی تثبیت شده در نخستین قدم از شکلگیری اثر مانع از پرداختن به مضامین نوتر میشود. الگوبرداریها یا از انگارههای گوشههای ردیف دستگاهی به شکل عینی صورت میگیرد یا با تقلید از آثار آهنگسازان نوگراتر که باز در اثر تکرار به کلیشه تبدیل میشود. کمبود ایدههایی با عناصر ناآشنا و بهدور از ذهنیت مرسوم نقش تخیل را در این آثار کمرنگ کرده است. حتا اکثر شنوندگان موسیقی ایرانی با تاثیر و تبعیت از این فضا طاقت شنیدن صدادهی و بافت متفاوت را ندارند و در پی باز تکرار قطعههای شناخته شده هستند.
در زمینهی آموزش موسیقی ایرانی در سطح دانشگاهها هم نگاه متدیک و نوآورانه وجود ندارد و تنها تکلیف موجود اجرا و تقلید نعل به نعل ردیف است. مواردی که اشاره شد گوشهای از     چالشهای کنونی جامعهی موسیقیست اما اگر چه موانع بسیار است چرا خود راه بر خود بستهایم؟ 
خوشبختانه نسل جوان مجریان و علاقهمندان موسیقی ایرانی نگاهی منعطفتر و فراگیر به مقولههای یاد شده دارند. مدرنیته و نگرش پیشرو، که هم اصرار به تداوم گذشته با امروزی کردن مولفههایش دارد و هم تعامل و تطابق با دنیای جدید، راهی برگزیده در زندگی عصر ماست. مقایسهی پیشرفت و بالندگی در تمامی بخشهای تفکری و اجرایی در جهان معاصر بیاختیار چراهای بیشماری پیشروی ما میگذارد. صرفا دست و پا میزنیم تا از قافله عقب نمانیم یا لزوم حرکت را به شکلی عمیق احساس کردهایم؟ امواج رسیده از تحولات پیرامونمان تا چه حد در ما درونی شده است ؟
موسیقی ایرانی، امروز بیش از گذشته محتاج نقدهای به دور از پیشداوری، اذهان رها و شنوایی آزاد است. فرهنگ مدارا و پذیرش تاویلهای متفاوت حال و هوای تازهای به فضای بیرمق کنونی میبخشد. فرهنگهای موسیقایی متنوع نواحی مختلف ایران گنجینه‎‎ایست سرشار از عناصر ایدهپردازانه که با نگرشی عمیق میتواند دستمایهی آثاری با زبانی سرشار از زندگی شود. برای ارزیابی و درک معیارهای زیباشناسانهی موسیقی گذشته طبیعیست یک بررسی تحلیلی با توجه به ویژگیهای اجتماعی ـ فرهنگی و سیاسی ـ اقتصادی درگیرد اما اگر نیت بر این است که معیارهای زیبایی را مطلق و غایی بشماریم، این تعبیر با ذات هنر منافات دارد. اگر ما وارث پانصد سال تاریخ موسیقی مدون و بدون گسست نیز بودیم باز باید میپذیرفتیم که زبان موسیقی، زبان هنر است و آفرینندگی حد ومرز نمیشناسد.

۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

بحران فقدان جامعه‌ی مدنی


آموزه‌های ایرانی از اعتصاب درهند
 حسین مختاریان
در حالی که از ماه‌ها پیش اجرای قانون هدفمند کردن یارانه‌ها محور بحث‌های دولت و مردم بوده است، به تازگی اعلام شد که تنها یک روز پیش از اجرای قانون، اعلام رسمی‌در مورد آن صورت می‌گیرد. با توجه به این که واکنش‌های مردم به پیامد‌های سیاست‌ها و اقدام‌های اقتصادی در مواردی می‌تواند موجب بروز ناآرامی در کشور شود و برای نمونه این روی‌داد در هفته‌های اخیر در هند پیش آمده، می‌توان به بررسی و قیاس پرداخت تا اهمیت جهت‌گیری‌های اقتصادی و چگونگی اجرای آن‌ها در ایران و هند روشن شود.
ماهیت اعتصاب‌های هند بر خلاف آن‌چه در ایالت کشمیر هند و در پی کشته شدن یک جوان 17 ساله رخ داد، بیش‌تر انگیزه‌ی اقتصادی داشت، همانند اعتصاب کارکنان پمپ بنزین‌ها در اعتراض به افزایش مالیات بر ارزش افزوده‌ی گازوییل، اعتصاب فروشگاه‌ها، مدارس و نهاد‌های خدمات عمومی ‌در شهر‌های بزرگ به دعوت حزب خلق، اعتصاب 450 هزار تن از کارمندان بانک‌های خصوصی و دولتی در اعتراض به ادغام دو بانک دولتی به دعوت دو اتحادیه چپ‌گرا و هم‌چنین اعتصاب اتحادیه‌ی تهیه‌کنندگان سینمای هند در اعتراض به سهم سود تهیه‌کنندگان از اکران عمومی‌فیلم‌ها.

با توجه به ساختار اقتصادی حاکم بر کشور هند که ورود به اقتصاد آزاد را به صورتی برنامه‌ریزی شده دنبال می‌کند، بررسی ریشه‌های بروز این ناآرامی ‌و تاثیر آن بر اقتصاد، می‌تواند برای اقتصادی مانند ایران از این بابت آموزنده باشد که هم‌چون هند در دورانی به سر می‌برد که اجرای قانون هدفمند کردن یارانه‌ها و اجرای سیاست‌های کلی اصل 44 در کنار طرح تحول اقتصادی، بی‌تردید پیامد‌ها و نتایجی را  در پی دارد. در  این حال، کم‌توجهی به آن‌ها نه تنها به دور شدن از نتایج مثبت مورد انتظار از اقدام‌های اقتصادی فوق می‌انجامد بل‌که با ایجاد بحران اقتصادی، زمینه‌ساز ناآرامی‌های اجتماعی خواهد شد .                     
آن چنان که داده‌ها از اقتصاد هند گواهی می‌دهند، هم‌چنان سهم دولت در اقتصاد این کشور بالاست . به شکلی که حدود 70 درصد عملیات بانکی هند از سوی بانک‌های دولتی انجام می‌گیرد. با وجود سهم بالای دولت در اقتصاد هند، سیاست‌های اجتماعی چندان گسترده نیستند زیرا به دلیل فقر نسبی در این کشور، دولت این توانایی را ندارد که با اجرای سیاست‌هایی از قبیل تامین اجتماعی فراگیر و بیمه‌های بیکاری و پرداخت‌های حمایتی جمعیت نیازمندان این کشور را تحت پوشش قرار دهد. بر این اساس است که در پی اجرای طرح اصلاحات اقتصادی و اعلام نظر مخالفان دولت مبنی بر این که این طرح به افزایش شدید تورم منجر خواهد شد، مردم در شهر‌های مختلف به اعتراض می‌پردازند. هر چند برخورد نیروی پلیس با مردم موضوعی مهم است اما در دوران کنونی و شرایطی که هند در آن به سر می‌برد، برای اقتصادی هم‌چون ایران که از حیث عوامل شتاب دهنده و فشار‌های ساختاری وضعی شبیه هند دارد، نکته‌ی قابل اهمیت موضوع، یافتن پاسخ پرسش‌های زیر است .
«آیا نگرانی ناشی از آثار اجرای سیاست‌های اقتصادی، زمینه‌ساز و انگیزه حضور طیف وسیعی از مردم در خیابان‌ها و شرکت اقشار مختلف در برنامه اعتصاب‌هاست؟»
بی‌تردید اگر انتظارهای اقتصادی مردم جوامع مختلف موجد حضور اعتراض‌آمیز مردم در سطح شهر‌ها و کشور‌های مختلف بود، بیش‌ترین فرصت دولت‌ها صرف بازگشت آرامش به کشور می‌شد زیرا در موارد بسیاری ممکن است برنامه ریزان و سیاست‌گزاران اقتصادی در طراحی سیاست‌ها دچار اشتباه شوند اما تجربه نشان داده در کشور‌هایی که مردم در قالب تشکل‌های مختلف صنفی، اجتماعی، زیست محیطی و ... سازمان یافته‌اند، مقوله انتقاد به سیاست‌ها و اقدام‌های دولت از پتانسیل بالایی برخوردار است. بنابراین اعتراض‌های مردمی ‌بیش از جنبه‌ی اقتصادی، از سازماندهی مردم و تشکل‌ها سرچشمه می‌گیرد، هر چند در مواردی ممکن است یک رخداد تحریک کننده به بروز و گسترش اعتراض‌های مردمی‌دامن زند.
بر این اساس باید پرسید؛ « تفاوت و شباهت‌های هند و ایران از منظر عوامل غیر اقتصادی موثر در بروز و گسترش ناآرامی‌ها و اعتراض‌ها در چیست؟»                        
گذشته از متغیر‌های اجتماعی هم‌چون درآمد سرانه، سطح آموزش، ترکیب سنی و جنسی جمعیت، درصد فقر و نظایر این‌ها که دو کشور ایران و هند را از یک‌دیگر متمایز می‌کند، شاید بتوان بارزترین تفاوت را در تحولات اجتماعی این دو کشور و به طور ویژه در ظهور و بروز جامعه‌ی مدنی آن‌ها دانست. گرچه از نظر اندیشمندان پیش از رنسانس، جامعه‌ی مدنی به مفهوم« اجتماع منظم» بود اما "توماس‌هابز" با تعبیر آن به «کالبد سیاسی» و "جان لاک" با فرقی که میان دولت به عنوان نهاد سیاسی و جامعه‌ی مدنی به عنوان نظام اقتصادی قائل بود، از شرکت مردم در تصمیم‌گیری سخن راند. البته تمیز مفهوم جامعه‌ی مدنی از دولت محصول اندیشه‌ی سیاسی قرن 18 به بعد بود که فروپاشی ساخت دولت مطلقه و پیدایش دولت لیبرال و حوزه‌ی بازار آزاد را بازتاب می‌داد. نمی‌توان این را از نظر پنهان داشت که زیربنای تحلیل‌های جدید از جامعه‌ی مدنی را "هگل" پایه‌گذاری کرد . او با تفکیک حیات اخلاقی به سه عرصه‌ی «خانواده، دولت عقلانی و جامعه‌ی مدنی» دو پایه‌ی تکوین و ظهور دولت عقلانی را خانواده و جامعه‌ی مدنی می‌دانست. به این ترتیب که فرد در مسیر تکامل اخلاقی و کسب آمادگی برای شهروندی دولت عقلانی، باید از دو ساحت اخلاقی خانواده و جامعه‌ی مدنی گذر کند. البته او جامعه‌ی مدنی را همان طبقات و گروه‌های عام مستقلی می‌داند که با میل و اراده‌ی خود برای تامین اهداف فردی و شخصی گرد هم می‌آیند. به این اعتبار، شاید تفاوت اساسی دو جامعه‌ی ایران و هند برای تکوین دولت عقلانی و آرمانی را بتوان به گذر از ساحت جامعه‌ی مدنی مربوط کرد. دو جامعه‌ای که با وجود مشابهت در برخی برخوردهای خشونت‌آمیز، دستاورد‌های متفاوتی کسب می‌کنند زیرا در هند افراد و خانواده‌ها متشکل‌تر و سازمان‌یافته‌تر هستند و در ایران نه تنها سازمان‌های غیردولتی با میل و اراده‌ی دولت‌ها محو یا احیا می‌شوند بلکه تشکل‌های صنفی و خانوادگی نیز مجال بروز و اشاعه نمی‌یابند.
پرسش پسین چنین است: «تفاوت میان هند و ایران از نظر ارتباط میان اقتصاد و جامعه چیست؟»
رویکرد فلسفی جامعه‌ی مدنی در دوران جدید ریشه در اومانیسم و انسان‌محوری دارد که بازتاب گسترده‌ای بر سیاست، اقتصاد و حقوق داشته است. دستاورد جامعه‌ی مدنی در عرصه‌ی اقتصاد، رشد و رواج بازار آزاد اقتصادی و رقابت و کشمکش بر سر جلب سود و رفاه بیش‌تر بود و در عرصه‌ی سیاست، دولت مدرن را بنا نهاد، دولتی که حوزه‌ی اقتدارش محدود است و در خیر و فضیلت افراد دخالتی ندارد بلکه تنها در خدمت رفاه و امنیت جامعه و دفاع از حریم مالکیت خصوصی و آزادی‌های فردی است .
 به اعتبار این پاسخ با توجه به دگرگونی‌هایی که در سال‌های اخیر پیرامون نقش‌آفرینی‌های دولت در حوزه‌ی اقتصاد مشاهده می‌شود به گونه‌ای که برخلاف اجرای سیاست‌های اصل 44 و واگذاری بنگاه‌های دولتی، سهم و دخالت دولت در اقتصاد ایران در حال افزایش است چگونه می‌توان دولت کنونی را در امتداد دولت‌های پیشین دانست که با واگذاری فعالیت‌های اقتصادی به بخش خصوصی در مسیر شکل گیری جامعه‌ی مدنی تلاش می‌کردند! هر چند از این نکته نباید غفلت کرد که جامعه‌ی مدنی ایران مولود تفکر وارداتی بوده و با حمایت روشنفکران ایجاد شده و اینان در صدد بودند تا از بالا وارد صفوف جامعه شوند . از این رو نهاد‌های مدنی ایران فاقد پایگاه اجتماعی بوده و از حمایت آگا‌هانه مردم بهره نبرده‌اند و به همین دلیل هر گونه حرکت اعتراضی آن‌ها که با منافع دولت ناهم‌ساز بوده، ]به انزوا کشیده[ شده و تا حد انحلال تشکیلات پیش رفته است. از این منظر هم بزرگ‌ترین تفاوت هند و ایران به جامعه‌ی مدنی و چگونگی شکل‌گیری آن مربوط است .
بنابراین در آستانه اجرای قانون هدفمند کردن یارانه‌ها، برای رونق بخشیدن به فضای کسب و کار که یکی از علل عدم تحقق رشد اقتصادی مورد نظر برنامه چهارم توسعه بوده است، جا دارد که دولت با درس گرفتن از تجربه‌ی هند، موانع ایجاد شده بر سر راه گسترش جامعه‌ی مدنی پویا را برطرف سازد . چه در غیر این صورت و با اجرای طرح تحول اقتصادی، جنبش‌های اجتماعی فراگیر از سوی طبقات مختلف اجتماعی سامان خواهد یافت که این بار روشنفکران در پیشانی جنبش حضور ندارند و حرکت خود به سمت گره کور را اغاز می‌کنند. این همان موضوعی است که در دوران اجرای سیاست‌های تعدیل اقتصادی مورد توجه سیاست‌گزاران بود و آنان را از اجرای سریع و یک‌باره طرح برحذر می‌داشت . آیا در شرایط کنونی و در غیاب جامعه‌ی مدنی ، دولت قادر خواهد بود با  انتخابی عقلانی، از میان کاهش اقتدار خود به سود جامعه‌ی مدنی و حفظ یک‌پارچگی کشور و نظام ، یکی را برگزیند؟