۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

جهان پارادوکسیکال

رضا . ط . جلودارزاده
آمده‌ایم تابگوییم:
یکم؛ در چارچوب «قانون اساسی» چون تنها سند مکتوب در تنظیم روابط و سازمان‌دهنده‌ی اعمال و رفتار آحاد جامعه  و به مثابه‌ "میثاق ملی" و قانون موضوعی ظل آن «قانون مطبوعات»، فعالیتی دیگر از کار روزنامه‌نگاری را با نام «صبح آزادی» بی‌آغازیم .
دوم؛ فریادگر مطالبات مردمان سرزمین خود باشیم:
الف) مطالبات معوقه و برجای مانده، مغفول و یا مورد بی‌توجهی واقع شده در لایه‌های تودرتوی مناسبت‌ها وچرخه‌‌ی معیوب اداری و تبارسالار،
ب) انعکاس و انتشار اخبار و اطلاعات پیدا و پنهان سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی با احترام و حفظ حقوق و حرمت وآبروی افراد و اشخاص اعم از حقوقی و حقیقی و با اعتقاد و ایمان به منافع ملی و مصالح عمومی،
ج) کوشا در ترمیم و تصحیح رابطه‌ی دولت-ملت با همه محدودیت‌ها و محذوریت‌ها،
 با این امید که فردایی به‌تر و مطلوب‌تر در انتظار سرزمین عزیزمان باشد.
سوم؛ با هیچ گروه، دسته، حزب و اندیشه‌ای به شرط عدم دشمنی با منافع ملی و تمامیت ارضی سرزمین آرش و کوروش، نه سر ستیز و عداوت داریم  و نه اخوت و برادری از آن رو که به ورطه‌ی تحریف و اغماض فرو غلطیم. نقد و تحلیل، تنها محصول و کالای قابل ارایه و فروش ما در دکانی سه نبش با نام  "روزنامه‌نگاری" است. نوشتن و نوشتن و باز هم نوشتن تنها هنر ماست که بی‌غرض و بی‌تحریف و اغماض از ابراز و انتشار آن دریغ نخواهیم کرد. نقد و تحلیل مسایل مهم عرصه‌ی شطرنج  سیاست با چالشی منطقی و استدلالی با بازی‌گران و کنش‌گران این عرصه، بازگویی و بی‌پیرایه پرداختن به مصایب و چالش‌های روزمره‌ی جامعه در تمامی حوزه‌ها و خلاصه از آن‌چه که دانش روزنامه‌نگاری نوین در دو جمله‌ی کوتاه به ما آموخت؛ "روزنامه‌نگاری یعنی منعکس‌کننده خواست‌ها، اندیشه‌ها و مطالبات جامعه و ناظر بر عمل‌کرد حاکمیت و انعکاس آن به جامعه " و با تاسی از این تعبیر «عیب می جمله بگفتی، هنرش نیز بگوی» و البته به نقد و تحلیل موضوع‌هاو ارایه‌ی راه‌کاری عملی و شدنی با عنایت به امکانات موجود، خود را موظف خواهیم دانست.
چهارم؛ از میان انبوه حوزه‌های مهم خبری، حوزه‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، جان کلام و صد البته بیش‌ترین مطالب و اخبار رابه خود اختصاص خواهد داد.
پنجم ؛ «تحریم » امروزه چونان یکی از واژگان رایج ادبیات سیاسی و در لسان دیپلماتیک در حال چرخش است. تحریم از نوع و جنس اقتصادی آن که امروز کشور ما در یک بزنگاه تاریخی دچار آن شده، به گمان یکی از همین دست محصول‌های فرارفتارگرایانه از سوی جهان پیشرفته با هم‌راهی جهان نیازمند است، به سبب آن‌چه که «انحراف از تولید انرژی هسته‌ای» نامیده شد و چون میوه‌ی شفتالویی را می‌ماند که از تمامی یک باغ، تنها یک قاچ ازآن، آن هم بخش تلخ و گزنده‌اش نصیب ما شده است. تحریم که ‌این روزها از سوی دولت‌مردان ما از آن به عنوان «فرصت» یاد می‌شود ، بدون ورود به نقد و تحلیل این دکترین پر رمز و راز، انتظار نمی‌رود که به یک‌باره سرپوشی شود برای تمامی کاستی‌ها و نارسایی‌ها و یا احتمالن کم‌کاری بخش‌هایی از کارکرد نهادها و سازمان‌های خدمت‌رسان که کارکرد بسیاری از آن‌ها هیچ ارتباطی ارگانیک و به‌ذات با فلسفه‌ی تحریم نداشته و ندارند.
ششم؛ تحلیل و نقد جهان پیرامون نیز از گفتارهای فراوان ما خواهد بود. همان گونه که می‌دانیم جهان امروز، که از پس دو جنگ جهانی در قرن گذشته پا به هزاره سوم گذارد، هنوز هم یک «جهانی ناامن« به نظر می‌رسد، جهانی بی‌ثبات و فارغ از نزول بلایای طبیعی فراوان؛ گردن‌کشی‌ها و یاغی‌گری‌های برخی از دولت‌ها در مقام احترام به بدیهی‌ترین اصول و قواعد انسانی و اخلاقی، کشورگشایی‌های متاثر ازمطامع و منافع، زورگویی‌های ادواری حاکمیت‌های نامشروع علیه مردمان سرزمین خود و این اواخر هم به واقعیت تبدیل شدن افسانه‌های کهن قصه‌ها و داستان‌های خردسالان  با نام  "دزدان دریایی" و... . همه‌ی این‌ها به نوعی یک جهان متوحش و آنارشیک را آن هم در ابعاد جهانی به ذهن متبادر می سازد، جهانی که در دهه‌ی پایانی خود شاهد تحول شگرفی درعرصه‌ی علوم انسانی به خصوص در حوزه‌ی سیاست و روابط بین‌الملل بود، با ورود به  هزاره‌ی سوم که از آن به «دوران فرامدرن» یاد می کردند، با ادامه‌ی دکترین «هرج و مرج» در تئوری و اما در مقام پراگماتیستیک، با ته مانده‌های باقی مانده از اعمال و رفتارهای خشن و غیر انسانی که "توماس‌هابس" از آن با عنوان «وضع طبیعی» یاد می‌کند، همراه شد و سیمای سیاه خود را هر روز بیش از گذشته به رخ  کشید.
در چنین دنیایی تغییر هنجارها و ارزش‌ها، سیاست‌ورزی‌های ریاکارانه و آکنده از دروغ و فریب، منفعت‌طلبی‌های جابرانه تا به‌ آن‌جا پیش رفته و می‌رود که حتا در لایه‌های تحتانی و روابط میان فردی، اقلیمی و قومی آثار زیان‌بار خود را بر جای می‌گذارد. تغییرات و یا تبدیل  بسیاری از رفتارها و ره‌یافت‌ها  حتا به‌لحاظ تفیهمی، ادراکی و گفتمانی گواه ونتیجه‌ی ‌این دگردیسی جهان امروز ماست. با این اوصاف اما شاید تنها خوش‌بینی موجود می‌تواند این نکته باشد که تا مادامی که پدیده‌ی متداول حاکمیت‌ها و وجود زمینه‌ی دولت-ملت و نفوذناپذیری مرزهای سیاسی بر سرجای خود است، دستکم به جهات نظری و حقوقی، امنیتی از جنس «نسبی» را برقرار می‌سازد واز این رو می‌توان در عالم خوش‌بینی مدعی بود که جهان پیرامون ما در تقابل با این توده‌های کج‌دار و مریز از حداقل  اعتبار برخوردار و ارزش آن محفوظ مانده است اما این هرج و مرج حاکم بر روابط بین‌الملل و یا به تعبیر "توماس‌هابس" وضع طبیعی، خواسته یا ناخواسته بر همین مدار، در حال پیش‌روی و لاجرم محکوم به حیات است. این گونه است که به جرات باید گفت، امروزه نمی‌توان با ترسیم و سازمان‌دهی دیپلماسی بین‌الملل و الصاق آن به برنامه، بدون توجه به حاکمیت سیاست "هرج و مرج"  و یا به تعبیر ریالیستی آن "وضع طبیعی" به اهداف خود دست یافت چه آن که متاسفانه امروزه در جهانی زیست می‌کنیم که آرمان‌گرایی، واقع‌گرایی، رفتارگرایی و یا با ورود مقوله‌ای جدید با نام "فرارفتارگرایی" بر خلاف تئوری‌های نظریه‌پردازان و جامعه‌شناسان سیاسی و واضعان و طراحان حاکمیت‌های سیاسی، نتوانسته پاسخی مناسب و درخور به چالش‌های دست‌کم جوامع جهان سوم بدهد، جهانی که از با مشکلات بیش‌ترو بغرنج‌تری دست به گریبان است.
جهان، جهان سومی‌ها، سال‌هاست که با این پارادوکس، شعار پرطمطراق عدالت و آزادی در سخن و با خفقان و استبداد در عرصه‌ی پراتیک  مانوس شده‌اند و هم‌چنان در حال قربانی گرفتن و پرداخت هزینه  است. کشاکش‌های فرسایشی برای دست‌یابی به آزادی و استقلال در درون و برون با جنگ‌های صدساله، سی ساله و جهانی، منطقه‌ای و محلی برای دفاع از کیان خود از یک سو و در آرزوی دست‌یابی به حداقل‌هایی از دموکراسی و آزادی از سوی دیگر در تقابلی نابرابر با سلطه‌ی بین‌الملل در بیرون و با رگه‌ها و شاهرگ‌هایی از استبداد در درون خود از سویی، خون‌ها و جان‌های بسیاری را هدیه کرده و می‌کند.
همان‌گونه که آگاهیم جهان ما ملغمه‌ای است متجاوز از صد و نود و اندی دولت با فرهنگ‌ها و پیشینه‌های تاریخی و تمدنی متفاوت. جالب آن که در این بین هم هیچ حکومت و رهبر دولتی نیست که مدعی رفتار و عقلانیت در رفتار و کردار خود نباشد حتا حکومت‌های برآمده از کودتا. و از این رو همواره در مواجهه با افکار عمومی دنیا با عقلانیت معطوف به هدف و ارزش، همواره خود را از این بابت که عقلانیت آن‌ها با عقلانیت دیگران متفاوت و حتا در بسا موارد متناقض و عاری از توجیهات عقلانی شمرده شود، هراسی به خود راه نمی‌دهند. این‌گونه است که در جهان متکثر امروز همه‌ی حکومت‌ها داعیه‌ی رفتار عقلایی برای دفاع از آزادی، عدالت، دموکراسی و حقوق بشر و... را دارند، درحالی که در عالم واقع چنین نیست. به همین دلایل است که باید جهان امروز ما را در کنار نام‌هایی مطنطنی چون، جهان صنعتی و فراصنعتی، جهان مدرن و فرا مدرن، جهانی عاری از برده‌داری، جهان سرمایه‌داری و جهان پیش‌رفته اما با تغییر ماهیت این اشعار به شکل دیگری نامید، از دیدگاه مفهومی این جهانیست که در خوش‌بینانه‌ترین وجه می‌توان از آن با نام "جهان پارادوکسیکال"(متناقض) یاد کرد.

۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

نسخه‌ی آزمایشی


به قلم سردبیر
سرمقاله‌ی نخستین شماره‌ی صبح آزادی: 
در ایران نه به آسانی اما می‌شود قدرتمند بود، مشهور بود، نام‌دار بود، پول‌دار بود اما به سختی می‌توان "روزنامه‌نگار" بود. کسی را یارای پرسیدن از قدرتمندان نیست، بازخواست نام‌آوران و مشهوران نیز تابوست و این‌که ثروتمندان «از کجا آورده‌اند» هم ارتباطی با دیگران پیدا نمی‌کند اما روزنامه‌نگار، انگار جای همه‌ی این‌ها تاوان می‌دهد. روزنامه‌نگار کسی‌ست که همه چیز درباره‌ی او مجاز است؛ از پرسیدن تا بردن از کنکاش حوزه‌ی خصوصی او تا تفتیش عقاید سیاسی، روزنامه‌نگار باید پاسخ هر پرسشی را بداند و درباره‌ی هر چیز کوچک و بزرگی، خرد و کلانی توضیح دهد. این البته تنها دادگاهی ترتیب داده شده از سوی قدرتمندان نیست که روزنامه‌نگار در سپهر همگانی نیز بازخواست می‌شود، محاکمه و محکوم می‌شود. اگر دار و دسته‌ی قدرت روزنامه‌نگار را می‌برند و در سلول‌ها به بازجویی می‌کشانند، جامعه، روزنامه‌نگاران را در روز روشن و شب تاریک، در خوشی و ناخوشی، شکست و پیروزی به پرسش و چالش می‌کشد، از او می‌خواهند که ناجی باشد، قهرمان باشد، چشم بینا و گوش شنوا باشد، بنویسید و راز گوید و افشا کند اما هیچ کس در این میان نیست که بپرسد، ابزار این همه مطالبه و خواسته کجاست؟ آن‌گاه وقتی که نمی‌توانیم، نمی‌توانیم بپرسیم و بنویسیم، رازهای مگو برملا سازیم و بی‌رحم باشیم، جامعه از "ما" روی می‌گرداند، پناه می‌برد به زردنگاری و هجوبینی و ما تنها می‌مانیم و دستی قدرتمند که در گوشه‌ای پنهان در انتظار روزنامه‌نگاری کمین گذارده است.

نمایه‌ی سرمقاله در صفحه‌ی 3

 چنین است که به قامت تاریخ ایران، روزنامه‌نگاری نمی‌یابید که عمر به سامان یا حرفه‌ به کمال کرده باشد. بوده‌اند کسانی که شهره شده‌اند که رازها گفته‌اند که محبوب شده‌اند به اوجی رسیده‌اند که مردم را چشم‌‌انتظار خود، قلم خود و رسانه‌ی خود بینند اما همه‌ی این‌ها بهارهایی پر از خزان، با زمستان‌هایی دراز و بلند بوده است. تاریخ این ملک از صوراسرافیل و ملک‌المتکلمین و فرخی‌یزدی می‌گوید که قربانی مشروطه‌خواهی مردم آن روزگار شدند و سالیانی بعد حسین فاطمی را می‌بینیم که بر تارک جنبش ملی شدن نفت می‌درخشد و تنها کسی است که در این راه جان می‌بازد. انقلاب 57، دوم خرداد 76 و جنبش نوگرایانه‌ی پس از انتخابات نیز دیگر بزنگاه‌هاییست که قربانیان روزنامه‌نگار سرشناسی را داشته و دارد. با چنین پیشینه‌ای آیا گزافه است که می‌گوییم؛ «به‌سختی می‌توان روزنامه‌نگار بود»؟
کارهای سخت هم اما شدنی است البته به شرط جان‌سختی و گویی ما جان‌سخت‌های این دورانیم.  در این راه دراز که آمدیم، هربار توقیف و گرفتاری، هر رخ‌داد همه‌گیری بی‌آن‌که بخواهیم موجی از مهاجرت و رفتن را میان ما پدید آورده، هر سال که می‌گذرد، کم‌تر می‌شویم، دوره‌هامان اندک‌تر و آرزوهامان کوچک‌تر اما با این‌همه این چراغ نباید که خاموش شود و برای همین هم با همه‌ی دشواری‌ها و نیامدها و گرفتاری‌ها هنوز هم هستند کسانی که می‌نویسند و بهایش را می‌دهند، ما از آن اندک جان‌سخت‌های روزگاریم. باور داریم که روزنامه‌نگاری، نخست عشق ما و پس از آن حرفه و کسب و کار ماست و پس از این سالیان نمی‌توانیم رهایش کنیم، برویم در دکانی راه و رسم بازار پیش بگیریم و فراموش کنیم که هر بامدادی، پیش‌خوان دکه‌ها انتظار هنر ما را می‌کشد.
"صبح آزادی" تلاشی دوباره از سوی آزموده‌شدگانی جان‌سخت است که می‌خواهند بمانند و بنویسند و در حرفه‌ی خود پای‌مردی کنند. نه با هدف «تشویش»، نه با هدف «نشر اکاذیب» و نه با هدف هیچ اتهام دیگری که ما تنها و تنها با پیروی از «توتم قلم» و رسالت سنگینی که بر دوش سوگندخوردگان به آن می‌گذارد، می‌نویسیم، می‌نویسیم برای شما و امیدواریم به ماندن، روشن ماندن این چراغ و باقی ماندن با شما.
آن‌چه پیشارو دارید، نتیجه‌ی یک زورآزمایی دوماهه است با پاره‌ای از مسایل که به هفت‌خوان رستم شباهت داشت و به مانند همیشه هم هیچ ارتباط مستقیمی با روزنامه‌نگاری نداشت. همین قدر بدانید که فکر و ذهن ما در این مدت بیش‌تر درگیر مسایل فنی و دیگر نشریه بود تا بار محتوایی آن. بخش بزرگی از آن‌چه می‌خوانید نیز برای شماره‌ای در روزهای نخست مرداد آماده شده بود که دایره‌ی قسمت ما را به ماهی دیگر و جایی دیگر پاس داد. کاستی‌ها که به‌حتم زیاد است، حرف‌های مانده و ناگفته‌ی ما هم بیش‌تر از آن، این شماره را تنها یک زورآزمایی نخستی و «نسخه‌ای آزمایشی» بدانید که بی‌تردید برای شماره‌های آتی، به‌تر و پربارتر و خواندنی‌تر می‌شود. انگار در کنار جان‌سختی، امیدواری در اوج ناامیدی نیز دیگر ویژگی ماست. همیشه امیدواریم که به‌تر می‌شود، پس شما هم به این امید ما امید ببندید.


۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

شماره‌ی دوم می‌آید؛ رهبری با نشان پدری


دومین شماره‌ی «صبح آزادی» روز یک‌شنبه، چهارم مهرماه روی پیشخوان مطبوعات خواهد رفت.
این شماره که به سبب مشکل فنی، یک روز دیرتر توزیع می‌شود، برگرفته از پرونده‌های خواندنی بسیاری است. تیتر نخست دومین شماره‌ی صبح آزادی درباره‌ی «آیت‌الله طالقانی» است؛ «رهبری با نشان پدری».
این شماره را می‌توانید از دکه‌های سراسر کشور و کتاب‌فروشی‌های معتبر در تهران تهیه کنید.

جلد دومین شماره‌ی صبح آزادی


۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

دومین صبح آزادی

پيشاني شناس‌نامه‌ي شماره‌ي دوم

سوم مهر 1389 شماره‌ی دوم "صبح آزادی" روی پیش‌خوان دکه‌های خواهد بود.
در این شماره، پرونده‌هایی درباره‌ی جنگ عراق، دیدگاه‌های آیت‌الله طالقانی، صلح خاورمیانه، ادبیات دولت، مهدی اخوان‌ثالث و خشونت خانگی علیه زنان خواهید خواند.
این شماره‌ی خواندنی، سوم مهر روی پیش‌خوان دکه‌ها خواهد بود.

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

بنای مشهور


آن‌چه در کهریزک گذشت
گزارشی از سروش فرهادیان

برخی از بناها به سبب نحوه‌ی ساخت‌شان معروف می‌شوند و برخی دیگر به دلیل آن‌چه در دل‌شان اتفاق می‌افتد.
شاید آنان که بنای کهریزک را ساختند فکرش را هم نمی‌کردند که روزگاری بیاید که این بازداشت‌گاه تا این حد مشهور شود. امروز اما چه عده‌ای بخواهند و چه نخواهند این بنا شهرتی جهانی کسب کرده و فراتر از نام یک ساختمان به نمادی برای بیان بخشی از رخ‌دادهای تلخ پس از انتخابات ریاست‌جمهوری دهم ایران تبدیل شده است؛ انتخاباتی که در میان اعتراض بخشی از رای‌دهندگان، وزارت کشور، محمود احمدی‌نژاد را پیروز آن دانست.
جالب است وقتی کسی می‌گوید "کهریزک" دیگران از او نمی‌پرسند: «کجا؟ چه؟ چه کسی؟ چگونه؟ چرا؟ چه وقت؟»؛ گویی کهریزک نام کتابی است که تمام صفحه‌های آن را همه خوانده‌اند و نقدهای آن را هم شنیده‌اند. با شنیدن این نام  انبوهی از تصویر و حرف و حدیث در ذهن‌شان مجسم می‌شود و این می‌شود که داستانی به نام کهریزک به قصه‌ی نخست مردمان یک سرزمین تبدیل می‌شود.
ماه گذشته اما با اعلام حکم بدوی 12 متهم  این بازداشت‌گاه از سوی  دادگاه نظامی ‌تهران برگ دیگری از این قصه ورق خورد: «...پس از پایان رسیدگی، دادگاه بر اساس تحقیقات انجام شده، نظریات پزشکی قانونی و سایر مستندات موجود در پرونده، دو نفر از متهمان را به اتهام ایراد ضرب و جرح عمدی منتهی به قتل مرحومان امیرجوادی‌فر، محسن روح‌الامینی و محمد کامرانی علاوه بر حبس، انفصال موقت از خدمت، جزای نقدی، شلاق تعزیری و پرداخت دیه، به قصاص نفس و ۹ متهم دیگر را حسب اتهامات منتسب به آنان، به تحمل حبس،پرداخت دیه،جزای نقدی،انفصال موقت از خدمت و شلاق تعزیری محکوم نموده و یکی از متهمان نیز به دلیل عدم احراز جرم، از اتهامات وارده تبرئه شده است.حکم صادره غیرقطعی است و پس از طی مراحل قانونی به مرحله اجرا درخواهد آمد.»
نمایه ی گزارش در صفحه ی 12 مجله
صدور این حکم در حالی است  که کمی ‌کم‌تر از یک سال پیش؛ یعنی ششم مرداد ماه 1388 اعلام شد که به دستور رهبری بازداشت‌گاه کهریزک تعطیل شده است. بعدها بخشی از آن‌چه در کهریزک رفته، نیز روشن شد، جایی که دست‌کم سه نفر از معترضان به نتیجه‌ی انتخابات ریاست‌جمهوری، محسن روح‌الامینی، امیر جوادی‌فر و محمد کامرانی در آن کشته شدند و ده‌ها نفر مورد ضرب و شتم و آزار و اذیت قرار گرفتند و به این ترتیب ماجرای این بازداشت‌گاه «خارج از استاندارد» که پیش از آن دهان به دهان می‌گشت، علنی شد.
در پی این رخ‌دادها تمام نگاه‌ها به کمیته‌ی ویژه‌ی مجلس برای بررسی حوادث پس از انتخابات دوخته شد. این کمیته سرانجام در گزارشی که در صحن علنی مجلس قرائت شد، از دادستان وقت تهران، قاضی سعید مرتضوی به عنوان «مقصر اصلی این بازداشت‌گاه» نام برد. مرتضوی به‌سرعت در نامه‌ای به مجلس این اتهام‌ها را رد کرد و نوشت که «در زمان اعزام بازداشت‌شدگان 18 تیرماه سال گذشته به بازداشت‌گاه کهریزک در مرخصی بوده است» و به این ترتیب از پذیرش پیامدهای حاصل از گزارش مجلس سرباز زد. مرتضوی اکنون رییس ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز است؛ سمتی دولتی که پس از انتخابات و کنار رفتن از مسند دادستانی تهران به او اعطا شده است.
با صدور حکم قضایی و اعلام آن اما بار دیگر کهریزک به اذهان بازگشته است، این نخستین واکنش رسمی ‌قضایی به ماجرای کهریزک و نخستین تنبیه اداره‌کنندگان آن بود. در حکم البته هیچ نامی‌از 12 متهم یاد شده، رتبه و درجه‌ آنان نیامده وعدم اعلام نام متهمان کهریزک در حالیست که جلسه‌ی دادگاه بسیاری از افراد سرشناس سیاسی، بازداشت‌شده‌در پس از اعلام نتیجه‌ی انتخابات، برای بارها بار از صدا وسیما  پخش شد. حال باید منتظر ماند و دید که پس از اعتراض محکومان این پرونده به رای صادره آیا جزییات بیش‌تری از این پرونده منتشر خواهد شد، چه آن‌که هر چه آنان در دفاع از خود بیش‌تر بگویند، بخش‌های بیش‌تری از این پرونده روشن می‌شود. به نظر می‌سد که دست‌کم، دو متهم محکوم شده به اعدام، نباید در دفاع از خود کم‌فروشی کنند.

دیکتاتور سرخ

کاور سیاست - صفحه‌ی 9 مجله

در باشگاه سیاست نخستین شماره می‌خوانید:

مناقشه‌ی دولت و مجلس
سر هفتم بر تن هشتم / تحلیلی از سجاد سالک
دو رییس درگیر با یک رییس / آینده‌ی علی لاریجانی به روایت احسان مهرابی
سریش‌آبادی‌های خوشحال و مجلس‌نشینان ناراحت / بازخوانی درگیری رحیمی و پارلمان

کهریزک؛ آن‌چه باقیست...
بنای مشهور / گزارشی از سروش فرهادیان
آسایش‌گاهی که از یاد رفت / یاددداشتی از مهدی ملک محمد
از یادرفتگان / افکار عمومی در نوشته‌ی زینب اسماعیلی
رازی برای آینده / نوشتاری از آذر راست‌منش
انکار، ناپخته‌ترین پاسخ است / گفت‌وگوی سهیل جعفریان با دکتر رضا رستمی

تهدید نظامی ایران
پیش‌گویی‌های دیکتاتور سرخ / سه مقاله از فیدل کاسترو
جنگ شود، «هیچ جا و همه جا» خواهیم بود / واکنش رسمی سپاه به تهدید نظامی
«خدمت آن‌ها می‌رسیم» / گزارشی از محمدرضا باباجان
حمله‌ی پیش‌دستانه می‌کنیم / ایده‌های شگفت‌انگیز در تهران
باد مذاکره و ابرهای جنگ / تحلیلی از سرگه بارسقیان

اندیشه
مسیح قرن ما / بازخوانی ویژگی‌های رهبری ماندلا به قلم سعید صحرایی

تقویم جنگ بی‌پایان
رازی از پرده برون افتاد / ویکی‌لیکس چیست و چه کرده؟
دست‌های دولت بالاست / آسویشتدپرس از راه‌کارهای دولت آمریکا می‌گوید
جنگ جنگ تا پیروزی / تحلیل تایم از ماموریت اوباما
اکنون می‌شود فهمید که در افغانستان چه می‌گذرد / گفت‌وگو با بنیان‌گذار ویکی‌لیکس
بن‌لادن پیدا شد / وب‌سایت دی‌ولت
اسناد بسیار، پاسخ‌های اندک / زوددویچه‌

دسیسه‌ی کودتا

* نگاهی به مسیری که به سقوط دولت ملی محمد مصدق انجامید


گزارشی از نفیسه زارع‌کهن

سال در شرایطی در سرزمین کویری ایران تحویل شد که هیچ کس را گمان آن نمی‌رفت که  چند ماهی نگذشته قرار است کودتایی رخ دهد که نه تنها زندگی مردم که  تاریخ سرزمینی را زیر و رو کند. سال پر حادثه 31 زمانی پایان گرفت که افزون بر پیروزی‌هایی که  برای ایران در صحنه‌ی جهانی و در افکار عمومی‌ جهان برای ایرانیان به دست آمده بود، در داخل کشور نیز شور استقلال‌خواهی مردم می‌رفت که به بار نشیند.

اوضاع اقتصادی کشور با همه فشارهایی که انگلیس وارد آورده بود، سرانجام به ساحل ثبات و وضعیتی امیدبخش رسیده بود  و با وجود محاصره‌ی اقتصادی و محروم شدن خزانه‌ی دولت از ذخیره‌ی ارزی خود، آمار نشان می‌داد که شاخص هزینه‌ی زندگی در سال 1330 نسبت به سال پیش تنها 8 درصد افزایش داشته است  و در سال 31 هم افزایشی بیش از 7 درصد را نشان نمی‌داد، این به معنای پیروزی دولت ملی بر تورم بود، کاری که هیچ دولت دیگری پس از آن نتوانست در ایران تکرار کندٰ تنها کافیست به آمار نگاهی کنیم.

در سال‌های پس از سقوط دیکتاتوری رضا شاه گاه هزینه‌ی زندگی تا 50 درصد در یک سال ترقی کرده بود و از سوی دیگر در حالی که سال 1329 مملکت با 24/6 میلیارد ریال واردات و 49/3 میلیارد صادرات ،75/2  میلیارد کسری موازنه داشت؛ در سال 30 این دو رقم به 01/7 واردات و 32/4 میلیارد صادرات رسید که موازنه‌ی منفی آن 69/2 میلیارد بود. سال 31 مملکت در مقابل 03/5 میلیارد واردات، دارای 75/5 میلیارد صادرات شده بود و این مهفومی‌ جز پیروزی دولت مردمی مصدق نداشت، این برای نخستین بار و یا شاید آخرین بار در طول تاریخ 200 ساله‌ی دولت مدرن در کشور بود که صادرات ایران از واردات آن فزونی گرفت، رخ‌داد میمونی که دیگر هرگز تکرار نشد. با وجود چنین آمار خیره کننده که فضای اقتصادی سالم در کشور را تایید می‌کرد اما نمی‌توان انکار کرد که  به سبب توزیع نامناسب درآمدها، هم چنان بیکاری و تورم و گرانی بر طبقه‌ی پایین و فقیر جامعه فشاری زیاد را وارد می‌کرد. شور خودکفایی و بالا بردن تولیدات صنعتی و کشاورزی بازده‌‌ی اقتصادی را افزون کرده بود اما سود آن یکسره به جیب مالکان و سرمایه‌دارانی وابسته به دربار و نه مستقل و مردمی ‌می‌رسید. از سوی دیگری کارخانه‌های کوچک  که با مواد اولیه‌ی داخلی کار می‌کردند، نیز توانسته بودند به تولیدی گاه تا چند برابر  گذشته برسند، برای نمونه می‌توان از رشد بی‌سابقه تولیدات کارخانه‌های پشم‌بافی نام برد که پیش‌تر بازار آن دربست در اختیار منسوجات انگلیسی بود و یا توسعه‌ی کارگاه‌های صنعتی کوچکی مانند اتاق‌سازی اتومبیل و گسترش  صنایع دستی کشور. با این حال ناراضیانی نیز وجود داشتند، کسانی که از آسیب دیدن تجارت خارجی زیان جدی دیده بود، بازاریان و واردکنندگان، تحریم سبب گرانی کالاهای خارجی و عدم استقبال مردمی ‌می‌شد. البته به نظر می‌رسد که آن چه بیش از گرانی و فقر بر مردم شهرها که در سقوط یا استقرار دولت‌ها نقش تعیین کننده داشتند، گران می‌آمد، ناامنی، اغتشاش، تظاهرات هر روزه و بلواهای مصنوعی بود؛ هیزم همه‌ی آن‌ها را وابستگان به نظام توتالیتر با پول کشورهای خارجی مخالف جنبش ملی فراهم می‌آوردند.

در مقابل توطئه آنان اما جنبش ملی ایرانیان دارای هیچ سازماندهی سیاسی و گروه‌های منظم قدرتمندی نبود. دو حزب مهم سیاست آن روزگار که «توده» و «زحمت‌کشان» نام داشتند گرچه موافقت با دولت را فریاد می‌کردند اما اسناد تاریخ گواهی می‌دهد که برخی جریان‌های موجود در این دو حزب نیز به دنبال براندازی دولت ملی با کودتایی روسی بودند. به این ترتیب آن‌ها در عمل بر دردسرها می‌افزودند. می‌توان گفت تنها چیزی که دولت مصدق را سرپا نگاه می‌داشت، شور استقلال‌طلبی مردم بود که با پیامی‌از سوی مصدق یا اعلامیه ای به امضای کاشانی آن‌ها را به صحنه می‌آورد و توطئه‌ها را خنثی می‌کرد. با این وجود مصدق که از حزب‌بازی گریزان بود، هرگز هیچ تشکیلات و سازماندهی منظم و منسجمی‌برای مردم هوادار خود شکل نداد و مقام روحانی کاشانی نیز او را از چنین حرکتی برکنار می‌کرد هر چند که در مرداد 32 کاشانی آشکارا دیگر خواهان سقوط دولت بود. در برابر دسیسه‌گران روز به روز منسجم‌تر، بابرنامه‌تر و فعال‌تر می‌شدند، این کودتایی سرشار از سودهای هنگفت اقتصادی و سیاسی بود که بسیار نابخردانه می‌نماید اگر آن را در یک روز و یک ماه چکیده کنیم، کودتاگران به مانند همیشه از ماه‌ها پیش طرح توطئه را می‌ریختند و پازل‌های آن را کنار هم می‌چیدند.

در نوروز 32 نخست کودتاگران توانستند کاشانی را از جرگه‌ی هواداران دولت ملی خارج سازند و بر خود ببالند که ضربه‌ای اساسی را بر پیکر نهضت وارد کردند. این خبری بود که سبب آغاز شمارش معکوس "کودتا"می‌شد ورنه تا اتحاد و اتفاق مصدق و کاشانی باقی بود تصور چنین رخ‌دادی نیز محال به نظر می‌آمد .این آسیب‌پذیری را افزون بر توطئه‌های هر روزه‌ی انگلیس، جاه‌طلبی و قدرت‌خواهی کسانی شدنی کرد که در بیت کاشانی و نزدیکی مصدق جمع شده بودند، آن‌ها هر روز بر آتش اختلاف دمیدند، چنان که دشمنی و افترا، کار هر روزه‌ی روزنامه‌های وابسته به هر دوی آن‌ها شده بود. نشریه‌های «به سوی آینده»، «شورش»، «پرخاش»، «چلنگر»، «نیروی سوم»، «جبهه‌ی آزادی» و.. با نشریه‌های توده‌ای هم‌راه و هم‌صدا شده بودند و به بهانه‌ی هواداری از دولت مصدق مقالات تندی علیه کاشانی منتشر کردند اما در آن سو هم  «نبرد ملت»، «آتش»، «شاهد»، «پرچم اسلام» و ... ناجوانمردانه به بهانه‌ی پشتیبانی از کاشانی علیه مصدق تیغ برکشیدند. در نهایت نیز کار بیت کاشانی به جایی رسید که در 28 مرداد بسیاری از آشوب‌گران تهران چونان دار و دسته‌ی شعبان جعفری و طیب حاج‌رضایی با بهره‌گیری از نام او به خیابان‌ها ریختند. در این چنین فضای آکنده‌ای از درگیری و تشنجی مصدق می‌کوشید مبارزه با انگلستان را پیش ببرد اما درگیری‌های داخلی امکان هر مانوری را از او می‌گرفت. افزون بر این مصدق نه می‌خواست  و نه می‌توانست به امتیازهایی که شوروی و بلوک شرق حاضر به دادن به آن‌ها شده بود، روی خوش نشان دهد و از سوی دیگری هم دولت توان برآورد ساختن برنامه‌های انقلابی خود را نداشت. یک راه باقی می‌ماند و آن  ادامه دادن به سبک گذشته و دل خوش ساختن به تضاد میان آمریکا و انگلستان بود، جمهوری‌خواهان اما در ایالت‌های متحد آمریکا بر سر کار آمدند تا این امید هم به ناامیدی بدل شود و به این ترتیب در مجالی دلنشین، انگلیس شکست خورده ماشین توطئه را به کار انداخت.

چرا انگلیس؟ چرا کودتا؟

به گفته‌ی ویلیام روجر لوییس نویسنده کتاب «مصدق ،نفت و ناسیونالیسم» انگلستان تنها یک ماه و نیم پس از به قدرت رسیدن مصدق برنامه‌ی محرمانه‌ی خود را علیه وی آغاز کرد چه، انگلستان تنها راه حل مساله‌ی نفت را «خلع دولت مصدق» می‌دانست و شرکت نفت انگلیس و ایران نیز با آن موافق بود. جکسون  در ژوئن ۱۹۵۱ برای گفت‌وگو با مقام‌های ایرانی به تهران آمد اما نتوانست هیچ نتیجه‌ی مساعدی به دست آورد و پس از بازگشت به لندن در کنفرانسی خبری خود گفت: «تا هنگامی‌که دولت دکتر مصدق قدرت در تهران قدرت را در دست دارد، نمی‌توان به از سرگیری گفت‌وگو و به نتیجه رسیدن آن امیدوار بود». این سخنان خط مشی انگلیس‌ها را به خوبی نشان می‌دهد.

آن‌ها البته برای رسیدن به هدف در چندین جبهه می‌جنگیدند و ورای راه‌های دیپلماتیک و دسیسه‌های پی در پی، به راه حل‌های غیرسیاسی هم توجهی داشتند که ارجاع اختلاف با دولت مصدق به دیوان بین‌المللی دادگستری و شورای امنیت ریشه در همین توجه داشت، هر چند که نتیجه‌ای برای انگلیس به دست نیامد. با افزایش فشار اقتصادی بر ایران، بریتانیا بر تهدیدهای نظامی خود را افزود. چهارهزار چترباز انگلیسی تنها در ده روز به مدیترانه شرقی فرستاده شدند، رزمناو ماریتوس و ناوهای ورن و فلامینگو به سواحل ایران گسیل و عراق به عنوان مرکز تمرکز نیروهای نظامی انگلیس برای حمله به ایران برگزیده شد.  اسناد منتشر شده از سوی وزارت خارجه‌ی انگلیس در دهه‌های اخیر توضیح می‌دهد که طرح «اشغال آبادان» را بریتانیا طراحی و از پیش آماده کرده بود، مرکزی استراتژیک که بزرگ ترین پالایشگاه نفتی ایران و خاورمیانه به شمار می‌رود. انگلیسی‌‌ها اما پیش از آغاز عملیات نظامی، موضوع را با پرزیدنت ترومن مطرح ساختند و دولت آمریکا نپذیرفت که شریک  چنین اقدام رادیکالی باشد و ازانگلیسی‌ها پشتیبانی کند چرا که به گمان ترومن، مداخله‌ی نظامی ‌در ایران به حمله‌ی اتحاد شوروی می‌انجامید. این گونه بود که بریتانیای ناامید از راه حل‌های سیاسی و نظامی، کودتا را چون یک راه نجات به بررسی گذاشت و درتیرماه سال 31 هنگامی‌که با اعتراض‌های گسترده‌ی مردمی به نخست‌وزیری چند روزه‌ی قوام‌السلطنه، مصدق دگر بار پست نخست‌وزیری را در اختیار گرفت، انگلیس مهر تایید بر به جریان افتادن دسیسه‌ی کودتا زد. جرج میدلتون  کاردار سفارت انگلیس در تهران در گزارشی به وزارت خارجه‌ی بریتانیا آورد: «برای جلوگیری از افتادن ایران به دامان کمونیسم، تنها راه حلی که می‌ماند، یک کودتای نظامی است».

آمریکا؛ اتکای مصدق، پشتیبان انگلیس

محمد مصدق به کمک و پشتیبانی آمریکا امیدوار بود. او گمان می‌کرد که آمریکا در راه تشکیل امپراتوری جهانی خود، انگلیس را پشت سر می‌گذارد اما انگلیسی‌ها با پسران عموی یانکی خود قرابت بیش‌تری داشتند. آن‌ها برای جلوگیری از تایید ملی شدن صنعت نفت ایران می‌کوشیدند آمریکا را به سوی خود کشانند و این در حالی بود که برای حل مساله نفت، آمریکایی‌ها به استفاده از دیپلماسی تمایل داشتند، یک بار پرزیدنت ترومن با مداخله‌ی نظامی انگلیس‌ها مخالفت کرد و برای برقراری گفت وگو میان دو سوی نبرد، مشاور خود، "آورل هریمن" را به ایران فرستاد، هرچند که اوی هم نتیجه ای به دست نیاورد.

دولت بریتانیا اما پاپس نکشید و در تلاش سیاسی خود برای به دست آوردن همکاری دولت آمریکا، روی خطر نفوذ کمونیست‌ها در ایران تکیه کرد. این دولت می‌کوشید ترس را از روح و جوهره‌ی آمریکایی‌ها که باور داشتند، سقوط مصدق کمونیست‌ها را به قدرت می‌رساند، بیرون کند و این گونه بود که برای رسیدن به نتیجه‌ای چشم‌گیر، پس از قطع روابط انگلیس و ایران، وودهاوس به واشنگتن رفت و کوشید مقام‌های آمریکایی و پشتیبانی سیا را جلب نماید. وودهاس برای آمریکایی‌ها حتا از خطر کودتای توده‌ای‌ها علیه مصدق افسانه‌ها ساخت و کوشید تا دل آن‌ها را خالی کند.

به این ترتیب بود که روزولت، رییس عملیات سیا در خاورمیانه، در مسیر بازگشت از تهران برای گفت‌وگو با مقام‌های انگلیسی در لندن توقف کرد و چنین بود که برای نخستین بار طرحی که هدف آن سقوط دولت محمد مصدق بود با روزولت مورد بحث قرار گرفت. اگرچه او به فوریت پس از بازگشت به واشنگتن، نتیجه‌ی این گفت‌وگوها را برای آلن دالس، معاون سیا توضیح داد اما پرزیدنت ترومن و آچسون، وزیر خارجه از آن چه در ذهن انگلیسی‌ها می‌گذشت، آگاه نشدند زیرا از یک سو آچسون شیفته‌ی مصدق شده بود و از سوی دیگر انتخابات ریاست جمهوری که بنا بود چندی دیگر برگزار شود، امکان این را می‌داد که جمهوری‌خواهان به قدرت برسند و در نتیجه فاستر دالس، برادر آلن دالس بر وزارت خارجه آمریکا تکیه زند. به همین سبب هم روزولت و آلن دالس نمی‌خواستند که دولت دموکراتی که به زودی جای خود را به رقیب می‌داد، در مسیر مخالفت با نقشه‌ی کودتا قرار بگیرد. اندکی بعد انتخابات ریاست جمهوری در ایالت‌های متحد آمریکا برگزار شد و آیزنهاور، کاندیدای حزب جمهوری‌خواه جای ترومن را گرفت و انگار که این مرغ شانس انگلیسی‌ها بود که می‌خواند. دولت بریتانیا خیلی زود موفق شد دولت تازه روی کار آمده در آمریکا را مجاب سازد که دولت مصدق به زیان غرب عمل می‌کند و این چنین راه را برای اجرای کودتایی علیه مصدق هموار کرد. سرانجام در سوم فوریه‌ی 1953، نمایندگان دولت بریتانیا و اینتلیجنس‌سرویس به واشنگتن آمدند و درباره‌ی طرح عملیاتی مشترک به نام عملیات آجاکس(Ajax) با آمریکایی‌ها به توافق رسیدند. آن‌ها حتا برای جلب مشارکت آمریکا در کودتا به پیشنهاد آمریکایی‌ها، ژنرال "فضل‌الله زاهدی" را به عنوان جانشین مصدق انتخاب کردند. سپس تصویب نهایی طرح مدنظر قرار گرفت و در پایان مارس ۱۹۵۳ این طرح را چرچیل، نخست‌وزیر و ایدن، وزیر خارجه‌ی بریتانیا و هم‌چنین آیزنهاور و جان فاستر دالس، وزیر خارجه‌ی آمریکا به تصویب رساندند. در ۲۵ ژوئن ۱۹۵۳، هم جلسه‌ی نهایی برای تصویب طرح اجرای کودتا در دفتر وزیر خارجه‌ی آمریکا برگزار شد و آمریکایی‌ها روی جزییات طرح اجرایی کنکاش نمودند و سرانجام هم آن را به تصویب رساندند. جان فاستر دالس محتوای طرح را چنین خلاصه کرد: «این طرح توضیح می‌داد که چگونه آن‌ها از دست مصدق خلاصی و رهایی خواهند یافت؛ پس از این تصویب نهایی، سیا مسوولیت اجرای طرح را به عهده گرفت و روزولت مامور فرماندهی عملیات کودتا شد».

طرح نخست کودتا چه بود؟

به گفته‌ی وودهاوس نماینده‌ی "ام ای سیکس" در ایران  که طراحی کودتا را هم به نوعی برعهده داشت ، انگلیسی‌ها در طرح خود دو بخش جداگانه اما هماهنگ را پیش‌بینی کرده بودند:

«1. تشکیلات افسران عالی‌رتبه‌ی ارتش و پلیس، نمایندگان مجلس شورا و سنا، تجار، سردبیران روزنامه‌ها، سیاست‌مداران سال‌خورده و نیز سردمداران تظاهرکنندگان: این نیروها همگی تحت سرپرستی سه برادران "رشیدیان" هدایت و سرپرستی می‌شدند که نفوذ زیادی در پارلمان و در بازار داشتند و از مدت‌ها پیش با حقوق ماهیانه ده هزار پوند، مامور تدارک مقدمات فروپاشی دولت مصدق و به انجام رسیدن کودتا بودند. آن‌ها باید کنترل تهران را به دست گرفته و مصدق و وزیرانش را بازداشت می‌کردند. در این بخش برخی از ایرانیانی که در خدمت بریتانیا بودند، نیز با رشیدیان همکاری داشتند. برای نمونه فردی که در جلسه‌های هیات وزیران ایران شرکت می‌کرد، تمامی‌تصمیم‌ها و گفت‌وگوهای محرمانه‌ی دولت مصدق را به سفارت بریتانیا گزارش می‌کرد.* هم‌چنین وودهاوس و همکاران وی از همکاری و پشتیبانی روزنامه‌نگاران خارجی نیز بهره‌مند بودند. او مخفیانه از راه مرز عراق، با مقدار بسیاری سلاح به ایران وارد شد و این سلاح‌ها در اطراف تهران، زیر خاک پنهان شدند تا  به‌گاه ضرورت آماده‌ی استفاده باشند.
2. سران عشایر: آن‌ها باید در شهرهای بزرگ جنوب به قدرت‌نمایی می‌پرداختند و در صورت مقاومت حزب توده، این افراد چند شهر کلیدی، مانند اصفهان و آبادان را به تصرف خود درمی‌آوردند ».
و این گونه بود که کودتا به جریان افتاد، در ساعت یک و سه دقیقه‌ی بامداد روز 25 مرداد. طرح البته در سایه‌ی درایت و خون‌سردی نخست‌وزیر مصدق و ابتکار و فداکاری سرهنگ ممتاز و سروان فشارکی و محافظان خانه‌ی نخست‌وزیر شکست خورد. یکی از دلایلش این بود که مصدق از طریق برخی عوامل توده ای در ارتش که خویشاوند او بودند، از توطئه‌ی کودتا باخبر شد وفرمان آماده‌باش را برای نیروی انتظامی‌صادر کرد، به این ترتیب حمله‌ی گارد شاهنشاهی به پایتخت با شکست مواجه شد. هم چنین  تاخیر در امضای احکام عزل مصدق و انتصاب زاهدی هم دلیل دیگر ناکامی‌کودتای روز 25 مرداد بود. اما آن چه که از همه مهم‌تر به نظر می‌آید، حضور گسترده‌ی مردم در پشتیبانی از محمد مصدق بود. کودتای نخست شکست خورد و عناصر آن یا دستگیر شدند و یا مخفی. به این ترتیب تهران در پی شکست کودتا، در روزهای 25 و 26 مرداد، شاهد تظاهرات و میتینگ‌های بسیاری از سوی ملی‌گرایان و هواداران حزب توده بود و در میان این تجمع‌های پی در پی اقدام‌هایی چون به آتش کشیدن مراکز وابسته به سلطنت، پایین کشیدن مجسمه‌های رضاشاه و محمدرضا و سردادن شعارهایی علیه شاه نیز بارها دیده شد. در چنین فضای ملتهبی مصدق هندرسن، سفیر کبیر آمریکا را خواست و در عصر روز 27 مرداد  بنا به گفته‌ی بسیاری از شاهدان، سفیر آمریکا را مورد عتاب فراوان قرار داد و عمل‌کرد دولت او را در جریان کودتای شکست خوره بسیار سرزنش کرد. سروان فشارکی(مهران) افسر محافظ منزل دکتر مصدق در خاطرات خود از این دیدار می‌نویسد:

«در این روز هندرسن به اتفاق علی پاشا صالح به خانه‌ی مصدق آمدند و گفت‌وگوهایی محرمانه با مصدق داشتند که هیچ گاه مطالب گفته شده در این جلسه فاش نشد. اگر روزی متن این مذاکرات فاش شود، شاید علت عدم تحرک و ناامیدی دکتر مصدق در مقابل کودتاچیان روز 28 مرداد معلوم گردد».

فردای آن روز طرح کودتا بار دیگر با دگرگونی‌های زنده شد. در صبح روز 28 مرداد عکس‌هایی منتشر شد که خبر از عزل مصدق و انتصاب زاهدی به نخست‌وزیری می‌داد. به یک بارها افکار عمومی‌ علیه مصدق تهییج شد، تبلیغات گسترده‌ای به راه افتاد که شاه به سبب «تهدید جانی» از سوی مصدق ایران را ترک کرده است. هم زمان برادران رشیدیان با جمع آوری اراذل واوباش، دار و دسته‌ی شعبان بی‌مخ‌ و قداره‌بندهای باشگاه‌ها و بعضی از محله‌های جنوب تهران با راه انداختن 4 دسته نقاط حساس شهر را در اختیار گرفتند. روزولت نیز با گذاشتن اسلحه‌ی کمری خود بر شقیقه‌ی یکی از فرماندهان تانک، نخستین تانک کودتای 28 مرداد را به خیابان‌ها کشانید و بدین شکل، کودتای 28 مرداد آغاز شد؛ دیری نپایید، تا ظهر همان روز تهران به کنترل کودتاچیان در آمد و دولت محمد مصدق سقوط کرد.

و به این ترتیب دیگر کار به پایان رسیده بود؛ پیروزی کودتا سرآغاز دورانی شد که توتالیتریسم و دیکتاتوری تمام بدنه‌ی نظام و کشور را در کام خود گرفت، دوران سخت استبداد و بی‌داد.

* این شخص براساس مستندهای تاریخی یکی از کارکنان عادی دولت بوده و در میان وزیران دولت مصدق و مقام‌های عالی‌رتبه نبوده است.

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

همه‌ی تیکه‌های عادلانه


نمايه ي خبر در صفحه ي هفتم مجله

جام‌جهانی با این جمله‌ی ماندگار عادل فردوسی‌پور پایان یافت: «خود اسپانیایی‌ها اعلام کردن که اگه تیمشون قهرمان بشه، فردا هیچ کس سرکار نمی‌ره و می‌خوان که کشورشون تعطیل بشه، دولت قبول نکرده اما مثل که نمی‌دونن کلن تعطیل کردن، کار ساده‌ایه» و بار دیگر بر خبرهایی دامن زد که از احضار او به سازمان و تذکر جدی به او سخن می‌گفتند.
عادل البته مانند همیشه در برابر چنین فشارهایی سکوت کرده تا این پیچ هم به خیر بگذرد. کنایه‌ی آشکار او به دولت در پرمخاطب‌ترین لحظه‌های سال تلویزیون البته تنها سبب انتخاب او نیست، فردوسی‌پور در جام جهانی یک‌بار دیگر نشان داد که «چه می‌کند» و با فاصله‌ای بسیار نخستین گزارش‌گر صدا و سیما و البته محبوب‌ترین آن‌هاست، هر چند که مزدک میرزایی هم بسیار کوشید تا کمی به قدرت فردوسی‌پور در گزارش فوتبال نزدیک شود اما هم‌چنان فاصله میان این دو بسیار است و درباره‌ی دیگر گزارش‌گران تلویزیون هم که به‌تر است اصلن حرفی نزنیم.
عادل که بخشی از موفقیت خود را در این جام بی‌تردید مدیون گزارش به‌ترین بازی‌های سال است، در پایان هر یک جمله‌ای ماندنی را برای مخاطبان در خورجین داشت؛ او پس از شکست تحقیرآمیز انگلیسی‌ها، تیم محبوبش به آلمان گفت؛ «اونا حالا می‌توانن به این افتخار کنن که دو جنگ جهانی و فقط یک جام جهانی رو بردن» و در این بازی که به‌ترین گزارش فردوسی‌پور در جام‌جهانی برشمرده می‌شود، افزود: «برای تیمی که دروازه‌بانش 39 سالشه و اسمشم دیوید جیمز، حضور تو مرحله‌ی یک هشتم هم می‌تونه دستاورد خوبی باشه» پس از حذف دومین تیم محبوبش از جام، برزیل هم این‌گونه از دونگا انتقام گرفت؛ «خداحافظ آقای بدلباس» و پس از آن تا فینال خاموش بود تا جمله‌ی ماندگار خودش را در به‌ترین جا ثبت کند. حالا بسیاری هستند که می‌گویند؛ در برهوت تلویزیون ایران، خدایا شکر که یک عادل پیدا می‌شود.

توقيف يک صدا


نمايه ي خبر در صفحه ي 8 مجله
آن زمان‌ها گذشت، آن‌زمان‌هایی که یکی از لذت‌های بزرگ افطار رمضان، نوای ملکوتی «ربنا» بود، ربنایی که استاد "محمدرضا شجریان" از سال‌ها پیش با آن میهمان ثابت افطار همه‌ی ایرانیان شده بود و حالا دو سالی است که این میهمان نوستالژیک افطار، دیگر نیست، بدون این ربنا انگار سفره‌ی افطار چیزی کم دارد.
سال پیش هم به گوش می‌رسید که پخش ربنا از رادیو و تلویزیون ممنوع شده است اما سه روز پس از آغاز رمضان مقاومت صدا و سیما شکست و بار دیگر صدای ربنای شجریان پخش شد، جسته و گریخته تا پایان رمضان تابستانی 88 می‌شد هنوز هم این نوای ملکوتی را از رادیو و تلویزیون شنید اما امسال گویا نه دیگر از جسته و گریخته خبری هست و نه شکسته شدن مقاومت صدا و سیما.
ربنا را پخش نمی‌کنند و نشانه‌ی آن‌که پخش هم نخواهند کرد از سایت‌ها، خبرگزاری‌ها و روزنامه‌های محافظه‌کار هویداست. درست در این روزها که بسیاری از مردم از عدم پخش ربنای استاد شجریان می‌گویند و رسانه‌ها درباره‌ی آن می‌نویسند، چند خبرگزاری و روزنامه‌ی هودار دولت به انتشار گزارش‌هایی دست زدند که یک‌سره اتهام و انتقاد و تخریب محمدرضا شجریان است، کسی که سال‌ها رنج و زحمت او برای فرهنگ این مرز و بوم بر هیچ کس پوشیده نیست و البته میزان محبوبیتش در میان تمامی اقشار جامعه.
شجریان اما خود هیچ واکنشی نشان نداده و احتمالن نخواهد داد. او به چنین نامهربانی‌های به‌ویژه از سوی رسانه‌ی دولتی صدا و سیما عادت دارد. تا سال‌ها سال این رسانه بدون توجه به حق مولف و ناخشنودی شجریان از پخش آثارش، صدای مانا و ماندگار استاد را به مناسبت‌های مختلف پخش می‌کرد و هیچ‌گاه توجهی به اعتراض او نداشت، اکنون هم پس از سال‌ها که شجریان با نامه‌ای رسمی و پر سر و صدا در تابستان گذشته خواستار عدم پخش صدایش از صدا و سیما، به جز نوای «ربنا» شد و در حقیقت به پخش ربنا رضایت داد، صدا و سیما حتا این نوای سال‌ها سال میهمان سفره‌های افطار را پخش نمی‌کند. محمدرضا شجریان البته خود به‌تر هم می‌داند که این رفتار تاوان سخنان سال گذشته‌ی اوست و شاید چنین نامهربانی‌هایی جدی‌تر ادامه داشته باشد اما با این وجود بار دیگر به ایران بازگشته، آن هم درست در زمانی که خیلی‌ها فکر می‌کردند، دیگر بازنخواهد گشت. هر چه باشد استاد همیشه در این وطن مانده و برای این وطن خوانده.

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

جان سپردن در راه دوست



* حسین فاطمی؛ مردی که فراتر از همه می‌اندیشید

سید حسین فاطمی، تنها سیاست‌مدار ملی و عضو کابینه‌ی محمد مصدق بود که به سبب کودتا جان باخت. وی که زاده‌ی نایین به سال ۱۲۹۶  است، پس از کودتای ۲۸ مرداد اعدام شد و سبب آن را کینه‌توزی شخص شاه دانسته‌اند. فاطمی از ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ وزیر امور خارجه دولت ملی مصدق بود و در این مدت یکی از تندترین سیاست‌مداران در موضع‌گیری‌ها و واکنش‌ها بود. او در زمان رسیدن به سمت وزیر خارجه‌ی ایران تنها 34 سال داشت و به هنگام مرگ نیز بیش‌از 36 سال زندگی نکرده بود.
دکتر حسین فاطمی در خانواده‌ای روحانی در سال ۱۲۹۶ و در شهر نایین متولد شد. پدرش سید علی محمد معروف به سیف‌العلما از روحانیون درجه‌ی اول نایین محسوب می‌شد اما حسین پس از گذراندن دوره‌ی ابتدایی به اصفهان رفت و افزون بر ادامه‌ی تحصیل در روزنامه‌ی چاپ اصفهان هم مشغول کار شد. بعدها این سابقه سبب هم‌کاری با روزنامه‌ی ستاره به مدیرمسوولی احمد ملکی در تهران شد. فاطمی هم‌چنین تحصیلات خود را در اروپا ادامه داد و با اخذ درجه‌ی دکترا به ایران بازگشت. پس از شهریور ۲۰ و آزادتر شدن محیط سیاسی ایران روزنامه‌ی باختر امروز را منتشر کرد و در جریان نهضت ملی شدن نفت از هم‌کاران نزدیک دکتر مصدق بود. فاطمی حتا چند گام از پیشوای سیاسی خود، مصدق جلوتر بود و خواستار پایان یافتن دوران سلطنت در ایران و برپایی یک نظام جمهوری مبتنی بر دموکراسی در کشور شد. مخالفت پی‌گیر او با دربار محمدرضا شاه پهلوی پس از شکست کودتای ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ به اوج رسید چنان‌چه گفته می‌شود به دستور وی عکس شاه را پس از این کودتای نافرجام از اداره‌های دولتی پایین کشیدند و شخص فاطمی به سفیر ایران در عراق دستور داد، از شاه که کشور را به مقصد این کشور ترک کرده بود، استقبال نکند. با این وجود سه روز بعد کودتای به پیروزی رسید و دولت مصدق سرنگون شد، فاطمی پس از کودتا، به مدت ۶ ماه زندگی مخفی در پیش گرفت اما سرانجام دستگیر و اعدام شد. او تنها وزیر دولت مصدق بود که در راه جنبش ملی شدن نفت جان باخت و بسیاری اعدام او را به دستور مستقیم شاه درباره‌ی سرنوشت فاطمی نسبت می‌دهند.
به گفته‌ی ابراهیم یزدی، پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت ایران را نخستین بار حسین فاطمی در در روزنامه‌ی باختر امروز مطرح ساخت، روزنامه‌ای پرتیراژ که او با پشتیبانی مالی یکی از برادران خود در میانه‌ی دهه‌ی بیست به‌راه انداخت. فاطمی هم‌چنین در بزنگاه‌های حساس تاریخ ایران مانند جریان دادگاه لاهه، قیام سی تیر، شورای امنیت سازمان ملل و دیگر مقاطع این دوران هم‌راه دکتر مصدق بود و بی‌جهت نیست که پس از مرگش،محمد مصدق چنین گفت:«اگر ملی شدن نفت خدمت بزرگی است، از آن کسی که اول این پیشنهاد را نمود باید سپاس‌گزاری کرد و آن کس شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی است. در تمام مدت همکاری با این جانب حتی یک ترک اولی هم از آن بزرگوار دیده نشد.». 
حسین فاطمی که جوان‌ترین وزیر خارجه‌ی تاریخ ایران به شمار می‌رود، یک بار هم در جریان مراسم سال‌روز مرگ "محمد مسعود"، دوست قدیمی‌اش از سوی محمد عبد خدایی، عضو  گروه فداییان اسلام با شلیک اسلحه‌ی کمری ترور شد اما این گلوله تنها توانست او را برای مدتی در بیمارستان بستری کند. پس از این ترور نافرجام فاطمی در سخنانی که تیتر نخست روزنامه‌ی باختر امروز شد، گفت:
«برای جامعه و ملتی که می‌خواهد زنجیرهای گران بندگی و غلامی را پاره کند، این طور رنج‌ها و جان سپردن‌ها و قربانی دادن‌ها باید امری عادی و بسیار ساده تلقی شود. تنها آتش مقدسی که باید در کانون سینه‌ی هر جوان ایرانی برای همیشه زبانه بکشد، این آرزو و آرمان بزرگ و پاک است که جان خود را در راه رهایی جامعه و نجات ملت خود از چنگال استعمار و فقر و بدبختی و ظلم و جور بگذارد».
سرانجام این مرد، دستگیری از سوی نیروهای امنیتی شاه، در خانه‌ی یکی از دوستانش پس از کودتای 28 مرداد بود. روایت شده که در دوران بازداشت، فاطمی را بسیار شکنجه دادند و او با بدنی مجروح و بیمار برای انشای حکم به دادگاه نظامی برده شد. در نهایت هم فاطمی چنان‌چه گفته بود، «جان خود را در راه رهایی جامعه و نجات ملت» ارزانی داشت.

«صبح آزادی» سپیده زد


روزنامه‌ی «فرهنگ آشتی» در شماره‌ی روز پنج‌شنبه‌ی خود به تاریخ یازدهم شهریور 1389 از انتشار صبح آزادی خبر داده است.

خبر منتشر شده در فرهنگ آشتي

این روزنامه در بخش فرهنگی خود در خبری با تیتر «صبح آزادی سپیده زد» و چاپ عکس نخستین جلد صبح آزادی در دور جدید نوشته است:
دور جدید هفته‌نامه‌ی «صبح آزادی» با روی‌کرد تحلیلی به موضوع‌های روز جامعه و با بهره‌گیری از توان گروهی از روزنامه‌نگاران شناخته شده‌ی کشور روی پیشخوان مطبوعات رفت. این رسانه، در نخستین شماره از دور جدید خود به پرونده‌ی «کودتا» پرداخته و «خطر نظامی در کمین ایران»، «پیامدهای روانی کهریزک بر جامعه»، «موشکافی انتشار اسناد محرمانه‌ی پنتاگون»، «یادنامه‌ی احمد شاملو»، «سوگ‌نامه‌ی ژوزه ساراماگو»، «اسطوره‌شناسی مارادونا» و «چالش پوشش زنان» نیز از دیگر پرونده‌ها و پکیج‌های این شماره‌ی صبح آزادی به شمار می‌رود. در بخشی از سرمقاله‌ی این شماره که «به قلم سردبیر» این هفته‌نامه است، می‌خوانیم: «ما جان‌سخت‌های این دورانیم. در این راه دراز که آمدیم، هربار توقیف و گرفتاری، هر رخ‌داد همه‌گیری بی‌آن‌که بخواهیم موجی از مهاجرت و رفتن را میان ما پدید آورده، هر سال که می‌گذرد، کم‌تر می‌شویم، دوره‌هامان اندک‌تر و آرزوهامان کوچک‌تر اما با این‌همه این چراغ نباید که خاموش شود و برای همین هم با همه‌ی دشواری‌ها و نیامدها و گرفتاری‌ها هنوز هم هستند کسانی که می‌نویسند و بهایش را می‌دهند، ما از آن اندک جان‌سخت‌های روزگاریم...».
صبح آزادی که با شعار «ماندن تا سپیده‌دم» و لوگویی برگرفته از سه رنگ پرچم ایران روی دکه‌های مطبوعاتی قرار گرفته، در هشتاد صفحه و با بیش از 150 هزار کلمه منتشر شده است.‌

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

سالگرد یک کودتا


جلد پرونده‌ی نخستین شماره

نخستین شماره‌ی "صبح آزادی" در 12 صفحه به پرونده‌ی «کودتا» به بهانه‌ی سالگرد کودتای 28 مرداد 1332 پرداخته است. این پرونده نخستین تیتر یک صبح آزادی در دور جدید به شمار می‌رود و در آن می‌خوانید:

زیان اقتصادی کودتا هنگفت بود / گفت‌وگویی با هرمیداس باوند
کودتا؛ کلاه‌برداری در بازار سیاست / یادداشتی از مهدی تاجیک
«کودتا موفقیت‌آمیز خواهد بود» / متن کامل اسناد منتشر شده‌ی سازمان سیا
دسیسه‌ی کودتا / گزارشی از نفیسه زارع‌کهن
سینما و کودتا / مقاله‌ای از احمد زاهدی لنگرودی
بیس و هشت ِ پنج ِ سی و دو / داستانی کوتاهی از جواد حسینی‌نژاد
جان سپردن در راه دوست / نگاهی کوتاه به زندگی و شهادت دکتر حسین فاطمی
«بله قربان» و اما «مردم»... / 30 تیر به روایت ساسان آقایی

نخستین شماره‌ی "صبح آزادی" یک‌شنبه، هفتم شهریور 1389 با روی‌کردی تحلیلی و استفاده از توان روزنامه‌نگاران شناخته‌شده‌ی کشور در 80 صفحه و با بیش از 150 هزار کلمه منتشر شده است. می‌توانید آن را از دکه‌ها مطبوعاتی سراسر کشور و برخی کتاب‌فروشی‌ها در تهران بخواهید.