۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

آفرینش بی‎حد و مرز


گفتاری دربارهی دیدگاههای کهنپرستانه و نوگرایانه در موسیقی ایران
آرش احمدینسب
غباری که بر تاریخ گذشتهی موسیقی ایران نشسته محصول تخریبی است که در جای جای ادوار گوناگون  این سرزمین نشانهای از آن را میتوان یافت، تاریخی مملو از نقاط تاریک نگاه امروز ما را به دیروز گاه به افسانه بدل میکند، گاه به خلایی بیخاطره و مسکوت. اندک تجربههای ملموس یا شنیداری قابل بررسی با دگرگونیهای یکصد سال اخیر شکل گرفته و هر چه از این زمان دورتر میشویم کمبود شواهد مکتوب موسیقایی جستوجو را دشوار و پرابهام میسازد. دگرگونی موسیقی مقامی به دستگاهی مقارن با استقرار خاندان فراهانی در پایتخت، هر چند از چگونگی این تبدیل اطلاعات چندانی در دست نیست، نقطهی آغاز و فصل جدیدی از سرگذشت موسیقی ایرانی است که تا حدودی مسیر مدونتری را ترسیم میکند. حال، جایگاه امروزی دستاوردی با چنین عمر کوتاهی چیست؟ رپرتواری نه آنچنان متنوع و با آثاری نسبتا مشابه، تنها میراث گذشتهی ماست. شاید به چالش کشیدن یگانه دار و ندار موسیقیمان که به زحمت از گزند حذف و نابودی در امان مانده بیرحمانه به نظر برسد اما تنها در حیطهی نقد خاستگاه کنونی آن تعیین میشود. شکی نیست فرهنگ موسیقایی هر تمدنی در ارتباط با ویژگیهای اجتماعی، فرهنگی، تاریخی و سیاسی است. برآیند این ویژگیها با توجه به مقیاس انسانی نتیجهای محسوس دارد که همان جبر و اضطرار یا اختیار و آزادیست. در وهلهی نخست این دو را بایست کنار هم نهاد تا ببینیم تحت چه شرایطی فصول این کتاب ورق خوردند؟ هر چند هدف نگارنده بررسی علل و عواملی تاریخی که هنوز آثار پسلرزههایش بر بدنهی موسیقی امروزیمان هم آشکار است، نیست. این مقال، تنها فراخوانی به تاملی اندک در این نکته است که ما میراثدار بخشی از فرهنگی هستیم که در زمان حیاتش بال و پر پرواز از او گرفته شد.
آیا در تاویل امروزی ما از گذشته این محدودیتها در نظر گرفته شده است؟ آیا یافتیم زبان تمثیل و استعارهی این موسیقی حاکی از چه شهودی است؟ مگر انتزاع ظریف و زیرکانهاش از این بابت نیست که باید هزار بار احساساتش را فرو میخورد تا با هیاتی دیگر اجازهی حضور یابد ؟ میل حرکت را باید در خود میکشت تا در کسوت رخوت به زندگی ادامه دهد. خود قضاوت کنید آن چیزی که در دست ماست میراثی تحمیلی است یا بر آمده از سرشتی شفاف و آزاد؟ باری موسیقی هنری مخفیانه بوده، از محفلی به محفل دیگر با پوششی که پنهانش کند. لحظاتی باید عیان میشد اما در نقش خود بلکه در نقشی با نیتی دیگر تا وجودش موجه باشد. بیان شکوهآلود و غمبارش آیینهایست که انعکاس درد و زخم رفته بر اوست، با چنین اوصافی پیکرهی موسیقی رفته رفته تحلیل یافت تا جاییکه از نغمههای بسیار تنها نامی ماند و بس، هر چند زبان هنر در هیچ تنگنایی خاموش نمیماند.
به مرور این پیشینه زیر بنای موسیقی مشهور به شهری شد و به شکلی در حافظهی جمعی حک شد. مروری اجمالی به آثار نیم قرن اخیر جهش محسوسی را چه در عرصهی نوازندگی و چه آهنگسازی نشان میدهد. گذار از سنت به مدرنیته و تقابل ذهنیتهای بهذات متفاوت، خواسته یا ناخواسته نقشی موثر در بروز آثار متفاوت داشته است. در این دوره گاهی آثار ارکسترالی ساخته شدند که هدفش ارضای سلیقه شهری با مناسبات سطحی و رقیقتر است و گاهی آثاری با مضامین اجتماعیتر و همگام با جنبشهای مردمی و نکتهی قابل توجه ماندگاری بیشتر این قطعهها در اذهان امروز ماست. متاسفانه در زمان حال این پیوند ارگانیک و دو سویه بین هنرمند و مخاطبش سست شده است. بخشی از جامعهی موسیقی جمود و انقباض تحمیل شده را صفت برجستهی این هنر میداند. دیدگاههای تعصبآلود و خشکاندیشانه به عدهای از موسیقیدانان ما نیز رسوخ کرده است. بعضی از اساتید گویی فراموش کردهاند که موسیقی ایرانی مقولهایست هنری نه صناعتی که درصدد حفظ آذین ظاهری خود باشد. برداشت فردی و متفاوت از مقولهای واحد کاملا طبیعیست اما مشکل اینجاست که دیدگاههای شخصی تحت عنوان «فرهنگ موسیقایی» تعمیم مییابند. چنین نگرشی فقط کدها و نشانههای خاصی را صحیح میداند و شما را ملزم به اجرای آن میکند . جز این صورت از مهر تایید خبری نیست و مردود میشوید. هر جا سخن از عادتهای مالوف شنیداریست باز تاکید بر فرهنگ موسیقایی خود ساخته یا نواختهی قدماست. به دنیایی که از گذشته ساختهاند آنچنان ابعاد فراواقعی میبخشند که شما به شنیدههای خود از قدما شک میکنید.
مگر تار آقا حسینقلی و درویشخان، سهتار صبا و هرمزی و فروتن یا کمانچهی باقرخان به خودی خود گویای ذهنیتها و تواناییهای اجرایی آنها نیست ؟
در سالهای اخیر جز آثار اندکی با انبوهی از قالبهای تکراری و تجربهی راههایی که بارها طی شدهاند، مواجهیم. پس این تصور که موسیقی ایرانی فاقد پتانسیلهای لازم برای آفرینش در ابعاد گوناگون است، بعید به نظر نمیرسد اما به جرات میتوان گفت عناصر تماتیک آن مستعد بهترین پردازشهای خلاقانه است. استفاده از الگوهای ذهنی تثبیت شده در نخستین قدم از شکلگیری اثر مانع از پرداختن به مضامین نوتر میشود. الگوبرداریها یا از انگارههای گوشههای ردیف دستگاهی به شکل عینی صورت میگیرد یا با تقلید از آثار آهنگسازان نوگراتر که باز در اثر تکرار به کلیشه تبدیل میشود. کمبود ایدههایی با عناصر ناآشنا و بهدور از ذهنیت مرسوم نقش تخیل را در این آثار کمرنگ کرده است. حتا اکثر شنوندگان موسیقی ایرانی با تاثیر و تبعیت از این فضا طاقت شنیدن صدادهی و بافت متفاوت را ندارند و در پی باز تکرار قطعههای شناخته شده هستند.
در زمینهی آموزش موسیقی ایرانی در سطح دانشگاهها هم نگاه متدیک و نوآورانه وجود ندارد و تنها تکلیف موجود اجرا و تقلید نعل به نعل ردیف است. مواردی که اشاره شد گوشهای از     چالشهای کنونی جامعهی موسیقیست اما اگر چه موانع بسیار است چرا خود راه بر خود بستهایم؟ 
خوشبختانه نسل جوان مجریان و علاقهمندان موسیقی ایرانی نگاهی منعطفتر و فراگیر به مقولههای یاد شده دارند. مدرنیته و نگرش پیشرو، که هم اصرار به تداوم گذشته با امروزی کردن مولفههایش دارد و هم تعامل و تطابق با دنیای جدید، راهی برگزیده در زندگی عصر ماست. مقایسهی پیشرفت و بالندگی در تمامی بخشهای تفکری و اجرایی در جهان معاصر بیاختیار چراهای بیشماری پیشروی ما میگذارد. صرفا دست و پا میزنیم تا از قافله عقب نمانیم یا لزوم حرکت را به شکلی عمیق احساس کردهایم؟ امواج رسیده از تحولات پیرامونمان تا چه حد در ما درونی شده است ؟
موسیقی ایرانی، امروز بیش از گذشته محتاج نقدهای به دور از پیشداوری، اذهان رها و شنوایی آزاد است. فرهنگ مدارا و پذیرش تاویلهای متفاوت حال و هوای تازهای به فضای بیرمق کنونی میبخشد. فرهنگهای موسیقایی متنوع نواحی مختلف ایران گنجینه‎‎ایست سرشار از عناصر ایدهپردازانه که با نگرشی عمیق میتواند دستمایهی آثاری با زبانی سرشار از زندگی شود. برای ارزیابی و درک معیارهای زیباشناسانهی موسیقی گذشته طبیعیست یک بررسی تحلیلی با توجه به ویژگیهای اجتماعی ـ فرهنگی و سیاسی ـ اقتصادی درگیرد اما اگر نیت بر این است که معیارهای زیبایی را مطلق و غایی بشماریم، این تعبیر با ذات هنر منافات دارد. اگر ما وارث پانصد سال تاریخ موسیقی مدون و بدون گسست نیز بودیم باز باید میپذیرفتیم که زبان موسیقی، زبان هنر است و آفرینندگی حد ومرز نمیشناسد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر