۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

نسخه‌ی آزمایشی


به قلم سردبیر
سرمقاله‌ی نخستین شماره‌ی صبح آزادی: 
در ایران نه به آسانی اما می‌شود قدرتمند بود، مشهور بود، نام‌دار بود، پول‌دار بود اما به سختی می‌توان "روزنامه‌نگار" بود. کسی را یارای پرسیدن از قدرتمندان نیست، بازخواست نام‌آوران و مشهوران نیز تابوست و این‌که ثروتمندان «از کجا آورده‌اند» هم ارتباطی با دیگران پیدا نمی‌کند اما روزنامه‌نگار، انگار جای همه‌ی این‌ها تاوان می‌دهد. روزنامه‌نگار کسی‌ست که همه چیز درباره‌ی او مجاز است؛ از پرسیدن تا بردن از کنکاش حوزه‌ی خصوصی او تا تفتیش عقاید سیاسی، روزنامه‌نگار باید پاسخ هر پرسشی را بداند و درباره‌ی هر چیز کوچک و بزرگی، خرد و کلانی توضیح دهد. این البته تنها دادگاهی ترتیب داده شده از سوی قدرتمندان نیست که روزنامه‌نگار در سپهر همگانی نیز بازخواست می‌شود، محاکمه و محکوم می‌شود. اگر دار و دسته‌ی قدرت روزنامه‌نگار را می‌برند و در سلول‌ها به بازجویی می‌کشانند، جامعه، روزنامه‌نگاران را در روز روشن و شب تاریک، در خوشی و ناخوشی، شکست و پیروزی به پرسش و چالش می‌کشد، از او می‌خواهند که ناجی باشد، قهرمان باشد، چشم بینا و گوش شنوا باشد، بنویسید و راز گوید و افشا کند اما هیچ کس در این میان نیست که بپرسد، ابزار این همه مطالبه و خواسته کجاست؟ آن‌گاه وقتی که نمی‌توانیم، نمی‌توانیم بپرسیم و بنویسیم، رازهای مگو برملا سازیم و بی‌رحم باشیم، جامعه از "ما" روی می‌گرداند، پناه می‌برد به زردنگاری و هجوبینی و ما تنها می‌مانیم و دستی قدرتمند که در گوشه‌ای پنهان در انتظار روزنامه‌نگاری کمین گذارده است.

نمایه‌ی سرمقاله در صفحه‌ی 3

 چنین است که به قامت تاریخ ایران، روزنامه‌نگاری نمی‌یابید که عمر به سامان یا حرفه‌ به کمال کرده باشد. بوده‌اند کسانی که شهره شده‌اند که رازها گفته‌اند که محبوب شده‌اند به اوجی رسیده‌اند که مردم را چشم‌‌انتظار خود، قلم خود و رسانه‌ی خود بینند اما همه‌ی این‌ها بهارهایی پر از خزان، با زمستان‌هایی دراز و بلند بوده است. تاریخ این ملک از صوراسرافیل و ملک‌المتکلمین و فرخی‌یزدی می‌گوید که قربانی مشروطه‌خواهی مردم آن روزگار شدند و سالیانی بعد حسین فاطمی را می‌بینیم که بر تارک جنبش ملی شدن نفت می‌درخشد و تنها کسی است که در این راه جان می‌بازد. انقلاب 57، دوم خرداد 76 و جنبش نوگرایانه‌ی پس از انتخابات نیز دیگر بزنگاه‌هاییست که قربانیان روزنامه‌نگار سرشناسی را داشته و دارد. با چنین پیشینه‌ای آیا گزافه است که می‌گوییم؛ «به‌سختی می‌توان روزنامه‌نگار بود»؟
کارهای سخت هم اما شدنی است البته به شرط جان‌سختی و گویی ما جان‌سخت‌های این دورانیم.  در این راه دراز که آمدیم، هربار توقیف و گرفتاری، هر رخ‌داد همه‌گیری بی‌آن‌که بخواهیم موجی از مهاجرت و رفتن را میان ما پدید آورده، هر سال که می‌گذرد، کم‌تر می‌شویم، دوره‌هامان اندک‌تر و آرزوهامان کوچک‌تر اما با این‌همه این چراغ نباید که خاموش شود و برای همین هم با همه‌ی دشواری‌ها و نیامدها و گرفتاری‌ها هنوز هم هستند کسانی که می‌نویسند و بهایش را می‌دهند، ما از آن اندک جان‌سخت‌های روزگاریم. باور داریم که روزنامه‌نگاری، نخست عشق ما و پس از آن حرفه و کسب و کار ماست و پس از این سالیان نمی‌توانیم رهایش کنیم، برویم در دکانی راه و رسم بازار پیش بگیریم و فراموش کنیم که هر بامدادی، پیش‌خوان دکه‌ها انتظار هنر ما را می‌کشد.
"صبح آزادی" تلاشی دوباره از سوی آزموده‌شدگانی جان‌سخت است که می‌خواهند بمانند و بنویسند و در حرفه‌ی خود پای‌مردی کنند. نه با هدف «تشویش»، نه با هدف «نشر اکاذیب» و نه با هدف هیچ اتهام دیگری که ما تنها و تنها با پیروی از «توتم قلم» و رسالت سنگینی که بر دوش سوگندخوردگان به آن می‌گذارد، می‌نویسیم، می‌نویسیم برای شما و امیدواریم به ماندن، روشن ماندن این چراغ و باقی ماندن با شما.
آن‌چه پیشارو دارید، نتیجه‌ی یک زورآزمایی دوماهه است با پاره‌ای از مسایل که به هفت‌خوان رستم شباهت داشت و به مانند همیشه هم هیچ ارتباط مستقیمی با روزنامه‌نگاری نداشت. همین قدر بدانید که فکر و ذهن ما در این مدت بیش‌تر درگیر مسایل فنی و دیگر نشریه بود تا بار محتوایی آن. بخش بزرگی از آن‌چه می‌خوانید نیز برای شماره‌ای در روزهای نخست مرداد آماده شده بود که دایره‌ی قسمت ما را به ماهی دیگر و جایی دیگر پاس داد. کاستی‌ها که به‌حتم زیاد است، حرف‌های مانده و ناگفته‌ی ما هم بیش‌تر از آن، این شماره را تنها یک زورآزمایی نخستی و «نسخه‌ای آزمایشی» بدانید که بی‌تردید برای شماره‌های آتی، به‌تر و پربارتر و خواندنی‌تر می‌شود. انگار در کنار جان‌سختی، امیدواری در اوج ناامیدی نیز دیگر ویژگی ماست. همیشه امیدواریم که به‌تر می‌شود، پس شما هم به این امید ما امید ببندید.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر